رابطه قرآن و انسان

پدیدآورمحمدعلی دولت

تاریخ انتشار1388/02/12

منبع مقاله

share 1922 بازدید
رابطه قرآن و انسان

محمد علی دولت
چکیده:

با خواندن عنوان مقاله فارغ از این سؤال که آیا میان قرآن و انسان رابطه ای وجود دارد دو سؤال به ذهن می آید: 1) انسان چگونه با قرآن ارتباط برقرار کند؟ 2) رابطه انسان و قرآن چگونه رابطه ای است؟
آنچه در اینجا قصد بررسی آن را داریم این است که آیا قرآن کریم با انسان رابطه ای دارد یا نه؟ اگر رابطه دارد این رابطه چگونه رابطه ای است؟ آیا ذاتی است یا عرضی؟
اولاً نظام عالم برای انسان دو بعد تکوین و تشریع را نشان می دهد که البته اساس تشریع تکوین است. ثانیاً این دو موجود در هر دو بعد تکوین و تشریع با یکدیگر ارتباط دارند. ارتباط در تشریع به صورت قانون گذاری جلوه می کند که این رابطه می تواند حقیقی باشد یا اعتباری یا هردو. درباره بعد تشریعی این ارتباط کار زیاد انجام گرفته است و ما از این امر نیز اجمالاً سخن خواهیم گفت و لیکن اصل کار ما پیرامون همان رابطه تکوینی است. اگر قانون گذار به تمام امور شخصی که برای او قانون گذاری می کند عالم باشد و از او بی نیاز باشد، قانونی که می گذارد بر اساس بعد تکوینی وجود اوست و با شخص مورد نظر ارتباط دارد و چنین ارتباطی یک ارتباط ذاتی است؛ در غیر اینصورت این ارتباط، یک ارتباط عَرَضی است و شخص برای ایجاد ارتباط نیاز به زحمت زیادی دارد.
دأب ما در این کار اینست که ابتدا قرآن را معرفی نموده و کمی در حول محور حقیقت کلام الله مجید بحث نموده و کمی راجع به انسان و خصوصیات او و راجع به انسان به فعلیت رسیده اعنی انسان کامل با استفاده از قرآن بحث می نماییم و سپس با بررسی نقاط اشتراک و افتراق این دو حقیقت عظیم نظام عالم به بررسی رابطه انها می پردازیم.
گاهی در ضمن بحث از احادیث گران سنگ ائمه معصومین بهره مند گردیده ایم و در ضمن بحث در بعضی موارد از قواعد و اصول فلسفی بهره گرفتیم که گاهی برای آنها مبنایی قرآنی ذکر نمودیم و گاهی هم برای اثبات و مشاهده براهین این قواعد خواننده محترم را به منبع موثق ارجاع دادیم. امید است مورد رضای خدای متعال قرار گیرد.
مقدمه:
الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ[1]
قرآن کريم به عنوان کلام الهي، بزرگترين عطيه و رحمت الهي است که خدای رحمان، انسان اين کامل‌ترين نسخه هستي و احسن و اشرف مخلوقات را پذیرای اين ميهمان گران‌قدر قرار داد. صاحب اين کتاب، حکيم است که کار عبث نمي‌کند و خالق انسان و رب اوست، لذا براي تدبير او برنامه جامع الجوامع فرو فرستاد تا در هر جايي و هر مقامي آن را بنگرد و بالا برود.
خالق انسان او را براي سعادت‌مندي‌اش فرستاد و راه سعادتمندي‌اش را عبادت قرار داد.
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»[2]
و معرفت را زمينه آن قرار داد: «کنت کنزاً مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکي اعرف»[3]
که عبادت بي‌معرفت خرواري به خردلي نمي‌ارزد و کار به جايي مي‌رسد که عبادت به شکل محبت تجلي مي‌يابد که در اين مقام خدا و انسان، مولا و عبد، مالک و مملوک و رب و مربوب، محب يکديگرند: «يحبهم و يحبونه»[4] اما «يحبهم» کجا و «يحبونهم» کجا و احسن مخلوقات «حبيب خدا» لقب گرفت و هر کس که خواست محبوب خدا شود بايد از حبيب خدا پيروي کند:
«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[5]
اما معرفت خداي سبحان چگونه حاصل مي‌گردد؟
براي يافتن پاسخ اين سؤال بايد به سراغ خداي سبحان رفت وببينيم او معرفتش را در چه چيزي قرار داده است؟ او فرمود: «سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ»[6]
فرمود: ما آيات خويش را در هر چيزي و حتي درجان و درون خودشان به آنها نشان خواهم. اما اين سؤال را برايشان بر جاي گذاشت که آيا همين قدر کافي نيست که خداي سبحان فوق هر چيز مشهود آنهاست؟ کمتر کسي است که اين سؤال برايش حل شد و آنکه برايش حل گشت گفت: «بک عرفتک» يا «الغيرک من الظهور ما ليس لک حتي يکون هو المظهر لک» يا فرمود: «کيف يستدل عليک بما هو في وجوده مفتقر اليک»[7] چنين کسي خود را نيز به وسيله مولايش شناسد اما براي عده‌اي راه آفاق را قرار داد تا در پيرامون خود بنگرند و از اين راه مولايشان را بشناسند و براي عده‌اي راه نفس و خویشتن را قرار داد تا در خود بنگرند و پي به مولا برند که فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[8]
براستي انسان چگونه خدا را بشناسد و خويش را نشناسد؟ راه معرفت نفس نيز اين است که انسان کتاب وجود خويش را ورق بزند و ببيند از کجا و در کجا و به سوي کجاست؟
«رحم اللّه امرأ اعدّ لنفسه و استعدّ لرمسه و علم من اين و فى اين والى اين»[9] و چشم تيزبين مي‌بيند که کتاب وجود او را نهايتي نيست و خود را براي بي‌نهايت آماده مي‌سازد و براي اين آمادگي خود را در مقابل کلام مولايش تسليم و خاشع و خاضع قرار مي‌دهد و چون اين حال براي انسان ملکه شد وقتي مولايش با او تکلم کند بر خشوع او افزوده مي‌گردد:
إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعاً[10]

حقيقت کلام الله

قرآن کريم، کلام خداي سبحان است و کلام خداي سبحان جوامع کلم است[11]. که حق تعالي آن را معجزه شکست‌ناپذير خاتم پيامبران تا ابد قرار داد و بر آن تحدي نمود تا به وسيله آن حجت بر تمام انسان‌ها تمام شود.
قرآن کريمي مأدبه حق متعال است که براي اغتذاي روح انساني گسترده شده ست تا اين وديعه الهي در نظام هستي و لوح محفوظ يعني نفس ناطقه رباني به واسطه اغتذاي از آن با حفظ حدود الهي در سير تکاملي انسان، به کمال مطلق اتصال وجودي يابد و با اشتداد جوهري در مدارج قرآن به معارج انساني و قله شهود تام نزد رب مطلق وصول يابد.[12] اما آنچه در اين‌جا قصد داريم به بررسي آن بپردازيم اين جمله است: ««قرآن کلام خداي سبحان است» که بارها و بارها آن را شنيده‌ايم ولي شاید کمتر در آن تامل و تعمق نموده‌ايم. کمي دقت و غور در اين جمله سؤالات زيادي را به ذهن متبادر مي‌سازد که از جمله آنها اين است:
آيا کلام خدا همين الفاظ و حروف قراردادي و اعتباري بشري است؟ برای یافتن پاسخ این سؤال لازم است ابتدا به چند سؤال مقدمتاً پاسخ داده شود: کلام چيست؟ و خداوند سبحان چگونه تکلم مي‌کند و قرآن کريم که کلام خداي سبحان است، آيا همين الفاظ و حروف است يا اينکه حقيقت قرآن امري غير از اين است؟ اگر حقیقت قرآن چیز دیگری است، حقيقت قرآن چيست و چگونه امري است؟
براي ورود در بحث لازم است ببينيم کلام چيست؟
کلام در لغت به معناي قول است، قولي که بنفسه اکتفا کند[13] و هم‌چنين در تعريف کلام گفته‌اند که عبارت است از اصوات و الفاظ پشت سر هم براي معنا و مفهوم خاص[14] و هم‌چنين آن را به معناي جراحت واردکردن نيز آورده‌اند[15] که از آن مفهوم تأثیر اخذ می گردد[16] با توجه به سه تعريف ارايه شده مي‌توان اين‌گونه جمع‌بندي کرد که «کلام عبارت است از قول مؤثر» و اين تأثير مي‌تواند به فعليت برسد و مي‌تواند بالقوه بماند.
اما در اصطلاح کلام عبارت است از ابراز چيزهايي که در باطن شخص فاعل کلام است از افکار گرفته تا چیزهاي دروني و منويات به هر وسيله‌اي که باشد و اين امر به حسب اختلاف اشخاص وموارد يا اختلاف انواع متفاوت و مختلف است. لفظ «کلمة» به خاطر داشتن «تاي وحدت» به يک ابراز اطلاق مي‌گردد و «کلام» به مناسبت قرارگرفتن «الف» در وسط به کلمه‌اي اطلاق مي‌شود که در آن استمرار باشد. از مصدر «کلم» کلمات گوناگوني در قرآن کریم به کار رفته است که مهم‌ترين آنها تکليم و تکلم است. «تکليم» که در قرآن کريم نيز به خداي سبحان نسبت داده شده به معناي کلام در قبال مخاطب است و در واقع کلامي که لازمه آن مخاطب باشد تکليم است و تکلم آن است که در آن نيازي به مخاطب نيست و ملاحظه تعليق کلام به مخاطب نمي‌شود.
قرآن کريم اين فعل يعني «کلام» را به خداي سبحان (وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليماً)[17]،
انسان (فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولي‏ إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا)[18]،
به اعضاي بدن (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى‏ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ)[19] نسبت داد
و هم‌چنين آن را به دو نوع کلام لساني (أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)[20]
و کلام تکويني (إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ)[21] تقسيم کرد.
به طور کلي کلام را به دو نوع قولي و فعلي تقسيم مي‌نمايند:
مفهوم جامع در تمام موارد ابراز باطن است و به لغت و فهم و زبان و انسان اختصاص ندارد. بايد گفت که کلام عبارت است از ابراز ما في‌الضمير به وسيله ظهور وجود تکويني خارجي (خواه لفظي و خواه کتبي و خواه وجود عيني) که به وسيله آن بر صفات و نيات باطني فاعل دلالت مي‌کند. لذا قرآن کريم حضرت عيسي (ع) را «کلمة الله»[22] مي‌نامد چرا که او آينه حق نما و مظهر صفات خداي عزوجلّ و کلمه‌اي است که بر او دلالت مي‌کند.[23]
قول و فعل هر دو از باطن قائل و فاعل حکايت و بر ما في‌الضمير آنها دلالت مي‌کند.
در مورد خداي سبحان داريم که گفته‌اند: «کلامه فعل منه انشاه و مثله»[24] و در جاي ديگر عبارت «قوله فعل منه انشاه»[25] نيز آمده است.
لذا تمام خلق و مخلوقات خداي سبحان کلمات الله هستند و کلمات خداي سبحان به شمارش درنمي‌آيد.
«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»[26]
«وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ»[27]
از سوي ديگر، چون خداي سبحان بسيط محض است و منزه از هرگونه ماهيت است بر اساس اصل کلي «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ»[28] فعل او نيز بسيط محض است. چون از واحد حقيقي جز واحد صادر نمي‌شود «الواحد لایصدر عنه الا الواحد»[29] (در سوره یس به ما می فرماید:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ[30]
و در جای دیگر می فرماید:
وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[31]
از مجموع این دو امر ثابت می گردد فعل خدای سبحان، یک فعل بیشتر نیست، اما این فعل به نحو حقیقت بسیطه است به گونه ای که شامل تمام خلق نیز می گردد و لذا تمام افعال عالم خلقت و کون و مکان به خدای سبحان منتسب است) و قرآن کريم خلقت انسان را پس از تعليم قرآن بيان نموده است[32] لذا قرآن يک حقيقت بسيط است و حقايق بسيطه شامل مراتب بي‌نهايت هستند و الفاظ و حروف قرآن کريم مرتبه‌اي از آن حقيقت شريف است.
مرحوم علامه طباطبايي پس از بيان تفاوت انزال و تنزيل درباره قرآن کريم چنين مي‌فرمايد:
«انزال قرآن کريم در شب قدر، نشانه اين است که اين کتاب صاحب حقيقت ديگري است فراتر از آنچه که با فهم عادي که مقتضاي آن پراکندگي و تفصيل و گستردگي و تدريج است مي‌فهميم. اين حقيقت امر وا حد غير تدريجي است که انزال مي‌شود نه تنزيل و اين احتمال برگرفته از آيات قرآن کريم است مثلاً آيه اول سوره هود:
«الر کتاب احکمت آياته ثم فصلت من لدن حکيم خبير»[33]
احکام در اين آيه در مقابل تفصيل به معناي قراردادن چيزي به صورت فصل فصل و قطعه قطعه است.
اِحکام يعني اين‌که قرآن به گونه‌اي باشد که جزيي از جزء ديگر جدا و بعضي از بعض ديگر متمايز و ممتاز نگردد تا بتوان به معناي واحد رجوع کرد و آن معناي واحد، اجزا و فصولي در آن نيست و آيه مي‌گويد که اين تفصيل که در قرآن مشاهده مي‌شود پس از احکام و غيرمفصل بودن قرآن کريم به وجود آمده است.[34]
در تأیید این سخن ارزشمند آیات دیگری در قرآن کریم وجود دارد که از جمله اینها آیات ذیل است:
حم ‏وَ الْكِتابِ الْمُبينِ ‏إِنَّا أَنْزَلْناهُ في‏ لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرينَ فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ[35]
در این آیات که اشاره به انزال قرآن کریم در شب قدر دارد در انتها اشاره به تفریق هر امر حکیم (در اینجا به معنای محکم است که در سخن علامه به آن اشاره گردید) نموده است، برای تبیین بهتر این مفهوم راه دیگری را در پیش میگیریم: قرآن کریم برای خویش دو تعبیر قرار داده است، یکی «قرآن» و دیگری «فرقان» و میان این دو مفهوم تفاوت ماهوی و تکوینی وجود دارد. هر دو تعبیر، هم مربوط به ظاهر قرآن است و هم مربوط به باطن آن. در نظر ظاهری به کلام الله، در بعضی از سور حروفی وجود دارد که آنها را حروف مقطعه می نامند. پیرامون این حروف نظراتی ارائه شده است که از جمله آنها این نظر است که این حروف علائم حقائق بسیطه هستند که پیش از افتراق و تکثر به این شکل و ظاهر تجلی نموده اند، در واقع این حروف تجلی متنزل حقائق بسیطه اند که به شکل حروف درآمده اند و ما آنها را به شکل تقطیع شده قرائت می نمائیم قرآن در اصل به مقام بسیط اشاره دارد[36] و سپس اینها با نزول به عالم ماده که عالم تکثر است افتراق یافتند و گسترده و تفصیل شدند لذا این حروف و حقایق بسیطه سمه و علامت حقیقت قرآن است و این کلام گسترده و تفصیلی فرقان نامیده می شوند[37]:
وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً [38]
وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً [39]
اما پس از بیان اینکه حقیقت قرآن امری دیگر است برای نشان دادن بهتر این مفهوم، باید از صاحب قرآن مدد گرفت، لذا ویژگیهای این کتاب را به وسیله خود آن بررسی می نمائیم :
بر اساس اصل کلی سنخیت علت و معلول[40]، هر اثری نمودار دارایی مؤثر خویش است، لذا قرآن نمودار تمام اسماء و صفات حق متعال از علم و قدرت گرفته تا احیاء و اماته:
وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏ بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعا[41]
این سؤال مطرح است که آیا از کتابی که صرفاً کلمات و حروف که اعتبارات بشری است چنین اموری مورد انتظار است یا نه؟
از طرف دیگرقرآن کريم تجلي‌گاه خداي سبحان است: «فتجلي لهم سبحانه في کتابه من غير ان يکونوا راوه»[42]
در آیات دیگر جریان را به صورت دیگر بیان نموده است. خدای متعال هنگامی که حضرت موسی(ع) از او درخواست کرد که او را ببیند، به او فرمود که من بر این کوه تجلی می کنم؛ اگر در جای خود مستقر ماند مرا خواهی دید اما اگر در جای خود مستقر نماند و متلاشی شد مرا نخواهی دید، هنگامی که بر کوه تجلی نمود کوه متلاشی شد و موسی(ع) بیهوش بر زمین افتاد:
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‏ لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني‏ أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني‏ وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني‏ فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى‏ صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ [43]
چنین وصفی را که خدای سبحان برای خویش نموده است برای کلام الله نیز در جای دیگر آورده است:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[44]
با توجه به این دو آیه که در کنار هم قرار می گیرد سرّ این کلام امیرالمؤمنین(ع) روشن می گردد:
فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ[45]
در همین خطبهای که این کلام امیرالمؤمنین(ع) در آن قرار دارد چندین ویژگی تکوینی برای قرآن کریم ذکر مینماید (که خواننده محترم به آن رجوع نماید) و این سؤال باز هم مطرح است که آیا تجلی خدا همین وجود صرفاً کتبی است؟
در مورد وحی قرآن کریم تعابیر مختلفی در آن وارد شده است که از جمله آنها تلقّی(ملاقات کردن) است:
وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ[46]
آیا تلقی قرآن در نزد خدای سبحان که از هرگونه حد و حدود ماده مجرد و منزه است حروف و کلمات است یا اینکه پیغمبر گرامی اسلام(ص) حقایق دیگری را تلقی می کرد که مرتبه ای از آن در عالم ماده مکتوب است؟ از طرفی دیگر در جای دیگر می فرماید قرآن لدی الله در مرتبه ای والا و حکیم است:
وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ[47]
آیا در آن مرحله لدي‌الله حروف و کلمات بشری راه دارد یا اینکه چشمی دیگر میخواهد تا به لقای آن برسد؟
معنای این سخن که قرآن حقیقتی غیرمکتوب دارد تا حدودی روشن گردید. حال با توجه به آیات قرآن بیش از پیش راجع به تجلی بودن قرآن برای خدای سبحان سخن بگوییم.
خدايي که در اين کتاب تجلي کرده در عين اين‌که بالاست، «سبح اسم ربک الاعلي»[48] نزديک است «هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[49]، «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ»[50] تجلي او، يعني قرآن کريم نيز با اين که بعید است، قريب و در عين حال که عالي است داني خواهد بود و در اين جهت نيز مظهر خدايي است که هم عالي است و هم داني «في علوه دان و في دنوه عال»[51]. البته متجلي و تجلي يکسان نیست چنان‌که قرآن وقتي در مرحله نزديک ظهور مي‌کند با حواس ديده و شنيده مي‌شود ولي ذات اقدس خداوند در حالي که نزديک است با حواس درک نمي‌شود و سر این تفاوت آن است که خداوند، ذاتا بسيط الحقيقه است و اين حقيقت بسيط نامتناهي است، از اين رو در همه مراحل هستي، ظهور بسيط و مجرد تام دارد، بر خلاف شئون و اوصاف فعلي او که بر اثر ترکب و تنزل، محسوس هم خواهد شد.[52]
در آیه سوره مبارکه زخرف(که پیش از این ذکر گردید) صفت «حکیم» را برای قرآن ذکر نموده است که از صفات خدای سبحان است:
تَنْزيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ[53]
صفت دیگری را که برای خدای سبحان در بالا ذکر گردید «عزیز» است و این صفت را برای قرآن کریم نیز ذکر نمود:
وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ[54]
در نوع آیات قرآن کریم که به نزول قرآن اشاره دارد و در پایان آن صفات خدای سبحان ذکر گردیده است آن صفات را برای قرآن نیز در آیات دیگر ذکر نموده است و همه اینها حکایت از این دارد که این کتاب تجلی خداست. یکی از مطالبی که ذکر خواهد شد، پیرامون همین مطلب و صادر اول است که در بخشی که مربوط به انسان کامل است مورد بررسی قرار گرفته است.

انسان کيست؟

از آنجا که ما همواره با افراد و مصاديق اين مفهوم سر و کار داريم و خودمان نيز از مصاديق آن هستيم کمتر در شناخت اين حقيقت عظيم عالم خلقت توجه و تدبر نموده‌ايم اين‌که انسان کيست؟ چگونه موجودي است؟ براي چه آمده به کجا مي‌رود؟ مبدأ آفرينش او چيست و چگونه به وجود آمده است؟ و سؤالاتي از اين قبيل پيوسته مي‌تواند ما را به تأمل و تدبر وادار نمايد. آن‌چه در اين‌جا قصد داريم بررسي کنيم اين است که انسان چيست يا کيست و چه تفاوتي با موجودات ديگر دارد؟ انسان برتر است يا ملک؟ چرا؟
در منطق انسان را «حيوان ناطق» معرفي نموه‌اند و اين تعريف از نظر منطقی کامل است چرا که براي معرفي نمودن يک چيز بايد جنس و فصل را بيان کرد و در اين تعريف حيوان جنس و نطق فصل مقوم و مميز انسان از حيوان است اما بايد مقداري بيشتر در اين تعريف دقت نمود تا تفاوت اساسي انسان و حيوان را شناخت. اولا نطق چيست؟ آيا نطق همان سخن گفتن يا اظهار ما في الضميراست؟ اگر جواب ما مثبت است آيا حيوانات ما في الضمير خود را اظهار نمي‌کنند؟ آيا تکلم حيوانات متناسب با نوع خود نيست؟ اگر جواب ما منفي است پس تفاوت انسان و حيوان در چه چيزهايي است؟ قرآن کریم تفاوت انسان و حیوان را در چه چیزهایی معرفی نموده است؟
براي شناخت انسان، بايد به سراغ قرآن کريم که کلام آفريننده اوست برويم و ببينيم او در اين زمينه چه فرموده است و لازمه اين کار اينست که به سراغ قرآن کريم برويم؟
درباره انسان فرمود ما او را در احسن تقویم آفریدیم:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ»[55]
قرآن کريم انسان را ضعيف معرفي نموده است:
«و خلق الانسان ضعيفا»[56] انسان و حيوان در جنبه داشتن جسم و روح مشترک هستند و هر دو داراي غريزه‌اند:
«ربنا الذي اعطي کل شيء خلقه ثم هدي»[57]
ليکن انسان در بعد جسماني بسيار ضعيف‌تر از حيوانات است و ضعف خلقت انسان مربوط به جسم اوست.
خداي سبحان براي نشان دادن اين ضعف به او دو مثل براي او مي‌زند که شايد ظاهر کوچک آن موجب اعتراض عده‌اي گردد:
ِانَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي‏ أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ[58]
يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ[59]
کوچکي اين دو مثل حاوي ممثل بزرگي است که لازم است در آن بيشتر دقت گردد. در این آیات انسان را ضعیف معرفی نموده است، در یکی به به صورت مستقیم و مطابقه و در دیگری به دلالت التزام.
نوع انسان یکی از انواع حیوانات است، هرچند به دلیل داشتن صورت خاص از حیوانات دیگر متمایز است. البته ازنظر صورت حیوانی و حس و حرکت، انسان ضعیفترین موجودات است؛ به عنوان مثال به وسیله قوای طبیعی نمی تواندخویش را از گرما و سرما محفوظ سازد.[60]
اما در مورد شخصیت انسان در قرآن کريم، در آيات بسياري انسان مذمت شده است و گاهي تعبيرات بسيار تندي بکار برده است و گاهي نیز او را مدح کرده است که نشان دهنده دو خط ظاهراً جداي از يکديگر است و اين برمي‌گردد به دوبعدي بودن انسان؛ انسان داراي دو جريان کلي است يک جريان طبيعي و يک جريان ماوراي طبيعي که هر کدام از اين دو آثار و تبعات خاص خويش را دارد و آن جريان طبيعي جسماني بعد از آفرينش کرات بوجود آمده است.[61]
طبيعت خاکي انسان مي‌تواند منشأ و موجب يک سري آثار مذموم باشد و اکثر مواردي که قرآن کريم انسان را مذمت نموده به همين بعد او برمي‌گردد و اگر در جايي او را مدح نموده از کساني مدح شده که از آثار شوم این بعد رهيده‌اند. در جايي انسان را «عجول»، در جايي ديگر او را ممسک و بخيل، در آيات ديگر او را با عناوين ديگر مذمت کرده است:
وَ يَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَيْرِ وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً[62]
قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً[63]
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا في‏ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلاً[64]
فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ فَإِنَّ الْإِنْسانَ كَفُورٌ[65]
إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً[66]
در ميان همين انسانها عده‌اي را از اين انسان مستثنا کرد:
إِلاَّ الْمُصَلِّينَ الَّذينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ وَ الَّذينَ في‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ‏وَ الَّذينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَ الَّذينَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ[67]
در سوره مبارکه عصر اين معنا را به شکل کلي بيان فرمود:
وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ[68]
اگر کسی این صفات مورد نکوهش را در خویش نگه داشت و از خود دور نکرد در حال خسران است. در سوره مبارکه معارج مصلين را از اين جريان جدا ساخت اما در سوره عصر ايمان و عمل صالح ( و به عنوان ذکر خاص بعد از عام تواصي به حق و صبر) را عامل خروج از آن صفات مذموم نام برده است.
بطور کلي منشأ آن صفات سه چيز است: اختيار انسان، زمينه آفرينش و خلقت او و زمينه طبيعي انسان.[69]
اما در بعد روحاني وضع عکس مي‌گردد. خداي سبحان در سوره مبارکه مؤمنون آيه 14 چنين پس از بيان مراحل خلقت انسان در رحم مادر مي‌فرمايد: ما او را به خلقتي ديگر ايجاد نموده‌ايم.
لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة في قرار مکين ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة و فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحما ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقين[70]
و اين جمله آخر متعلق همان خلقت ديگر است و اگر آن خلق ديگر نبود چنين چيزي هم بيان نمي‌شد چرا که پس از بيان خلقت انسان از خاک و نطفه فرمود ما او را به خلقتي ديگر انشا نموديم و سپس خويش را مدح کرد: «فتبارک الله احسن الخالقين» در مورد هيچ يک از حيوانات با داشتن آفرينش مشابه و در مواردي شگفت انگيزتر اين مدح و ثنا بيان نگرديده است پس اين مدح متعلق به آن خلق ديگر است. براي فهم اين‌که آن خلق ديگر چيست به سراغ آيات ديگر قرآن کريم برويم.
در سوره حجر جريان را به گونه‌اي ديگر بيان فرمود و آن خلق ديگر را نفخ روح خدا در انسان معرفي نمود:
و اذ قال ربک للملائکة اني خالق بشرا من صلصال من حمإ مسنون فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين[71]
و همين نفخ روح الهي، دليل سجده ملائکه بر انسان است. پس شرافت انسان به داشتن روح الهي است.از اين گوهر الهي در جاي ديگر با عنوان «امانت» ياد کرد:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً[72]
پس مهمترین تفاوت انسان و حیوان و بطور کلی موجودات دیگر در همین امانت الهی است؛ و همين نفخ الهي انسان را بر همه موجودات برتري داده و موجب کرامت او شده است:
وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً[73]
در آيات ديگر قرآن کريم خصوصيات اين روح الهي را بيان داشته است. اين گوهر الهي مستوي الخلقه يعني داراي نوعي تعادل است و اين امر از طريق الهام نيکي و بدي به آن است:
وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها[74]
در مورد نفس حیوانات چنن تعبیری بکار نرفته است. به دليل همين آیه است که قرآن کريم دين را امري فطري معرفي نموده است:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ[75]
قرآن کريم به انسان مي‌گويد: تو دو نوع حيات داري؛ نوع اول آن مشترک با تمام موجودات زنده است:
أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ[76]
اما انسان نوعي ديگر از زندگي دارد که منشأ آن استجابت دعوت رسول و اين مربوط به همان روح الهي است:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ[77]
و در مورد همين حيات است که مي‌فرمايد:
وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[78]
‌و گرنه در بسياري از موارد قصاص حکم به مرگ کسي است که قصاص مي‌شود و اين حيات مادي قطع مي‌گردد.
در آيات کريمه قرآن همه آسمانها و زمين را تحت تسخير انسان معرفي نمود:
وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً مِنْهُ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ[79]
اين آيه يکي از آياتي است که مي‌توان از آن در مورد ولايت تکويني بهره‌مند گردد و اين بحث مربوط به انسان به فعليت رسيده است.(به اين مطلب در مبحث انسان کامل اشاره خواهد شد) همه اين کمالات مربوط به همان گوهر الهي است و گرنه از جسم انسان جز محدوديت مشاهده نمي‌گردد.
از اين گوهر الهي به «نفس» تعبير مي‌شود و گاهي آن را «نفس ناطقه، عقل، قوه عاقله، روان، جان، دل، جام جهان‌نما، جام جهان بين، جام جم، ورقا» و نام‌هاي ديگر مي‌نامند.[80] و ما از ميان همه تعابير «نفس» و «نفس ناطقه» را بر مي‌گزينيم. و لکن اسامي ديگر درموارد لزوم با اصطلاحات و معاني خاص به کار برده مي‌شود. نکته مهمي که بايد در نظر داشت اين است که حيوانات نيز داراي نفس هستند و ليکن قواي نفس حيوان و نفس انسان با يکديگر تفاوت‌هاي اساسي دارند و قريب به اتفاق قواي نفس انسان در نفس حيوان نيز وجود دارد؛ ليکن با ضعف و شدت در افراد مختلف، به عنوان مثال يکي از قواي نفس انسان، خيال يا قوه متخيله است که حيوانات نيز از چنين قوه‌اي بهره‌مند هستند. کار قوه خيال، تصويرسازي مفاهيم موجود در ذهن است.[81]
در حيوانات قوه خيال خيلي محدود است. به عنوان مثال به شکل و هندسه خانه حيوانات توجه فرماييد. هر يک از انواع حيوان، نوع خاصي لانه براي خود دارد مثلا پرندگان يک نوع، درندگان يک نوع، حيوانات اهلي يک نوع، و در ميان همين‌ها نيز به تعداد انواع، شکل لانه موجود است. و اين به خاطر تصويري است که قوه خيال هر نوع از محل زندگي حيوان به او ارايه مي‌نمايد و این به همان هدایت غریزی او برمی گردد. قرآن کريم در مورد زنبور عسل مي‌فرمايد:
و اوحي ربک الي النحل ان اتخذي من الجبال بيوتا[82]
اما اگر در نوع انسان توجه نماييم شکل‌ها و الگوهاي بسيار مختلف و متعددي از محل زندگي وجود دارد و اين به خاطر اختلاف و تعدد تصاوير ارايه شده از سوي قوه خيال فرداست و البته اين در جنبه مادي و ارتباط با عالم مادي است ذهن که به خيال مرتبط است و خيال مفهوم را از آن مي‌گيرد خود به دو منبع مي‌تواند متصل گردد که يکي در انسان و حيوان مشترک و ديگري مخصوص انسان است.
منبع مشترک در انسان وحيوان قوه وهم است و منبع مخصوص انسان عقل يا قوه عاقله است. و اين دو قوه مي‌تواند رياست قوه نفس را به عهده بگيرد.
با توجه به مطالب ارايه شده مي‌توان به اين نتيجه دست يافت که تفاوت انسان و حيوان در همين رياست قواي نفساني است. «رييس قواي حيوان وهم و رييس قواي انسان عقل است.»[83] (کار هر يک از اين دو قوه در کتب فلسفي مباحث مربوط به علم النفس بيان شده) توضيح مختصري پيرامون تفاوت اين دو قوه لازم است. کار قوه عقل، ادراک کليات است و کار قوه وهم ادراک امور جزيي يا مصاديق امور کلي است. (منظور از کلي، مفهوم کلي منطقي است) لذا حيوانات توان ادارک کليات را ندارند و تنها به وسيله وهم از راه شناخت افراد، آنها را متصور مي‌سازند. با توجه به مطالب بالا، انسان از جنبه روحي از حيوان قوي‌تر است. در مقايسه انسان باحيوان ديديم که هر دو، موجودات دو بعدي (جسم و روح) هستند. در مقايسه انسان و حيوان چهار چيز بيش از همه به چشم مي‌آيد:
1) هدف آفرينش اين دو با يکديگر تفاوت دارد.
2) حيوانات در دايره شناخت فقط توان درک ظواهر اشياء را دارند و توان شناخت باطن آنها را ندارند ولي انسان مي‌تواند شناخت خوبش را به اعماق و باطن آنها برساند.
3)‌ خواسته‌هاي انسان و حيوان تفاوت بنيادي با يکديگر دارند.
4) استعداد خودسازي ويژه‌اي که انسان دارد در هيچ موجود ديگري نيست.[84]
اما همين مقايسه در مورد ملائک که موجودات صرفا روحاني هستند نيز بايد انجام بگيرد. موجودات در نظام هستي دو دسته هستند: ثابت و متغير. براي شناخت موجودات ثابت ابتدا ببينيم تغير چيست؟ و عامل آن چه چيزي مي‌باشد؟ اولا تغير عبارت است از: «خروج از قوه به فعل» و عامل خروج از قوه به فعل، حرکت است و حرکت ويژگي بلافصل جواهر مادي و متعلق به ماده است. در جواهر غير مادي حرکت وجود ندارد. پس جواهر غير مادي تغير ندارند و هر چيزي که تغير ندارد ثابت است.
نکته‌اي که بايد ذکر شود اين است که ثابت غير از ساکن است. سکون عدم حرکت است نه عدم تغير. لذا ممکن است بعضي از موجودات مادي ساکن باشند ليکن ثابت نيستند.
«خداي سبحان ثابت است نه ساکن»[85]
ملائکه به اذن خداي سبحان قواي تدبير نظام عالم هستند.
فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً[86]
و به دليل تجرد از ماده ثابت هستند.
وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ[87]
و چون براي تدبير عالم بايد به فعليت رسيده باشند. ملائکه بالفعل هستند و لذا هيچ‌گاه معصيت خداي سبحان را نمي‌کنند.
لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ[88]
انسان هم اگر همه استعدادهايش به فعليت برسد ديگر هيچ‌گاه معصيت خدا را نخواهد نمود و اين همان مطلبي است که حکماي اسلامي در بحث عصمت انسان کامل به آن تکيه مي‌کنند.
عقل داراي چهار مرتبه است عقل هيولاني، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد.امير المؤمنين (ع) در تعريف عقل نظري چنين مي‌فرمايد: «عقل جوهر دراک محيط به اشياء از همه جهات است. چنان‌که پيش از وجودشان به آنها عارف است و آن علت همه موجودات و نهايت همه مطالب است.»[89] (در یکی از وصیتهای رسول خدا(ص) به حضرت امیر(ع) براي عقل تعريف ديگري نيز ارائه نموده‌اند که ظاهر آن با عقل عملي مناسبت دارد[90])
عقل براي درک اشياء بايد بالفعل باشد چرا که موجود بالقوه براي تأثيرگذاشتن نيازمند فاعلي است. عقل پيش از وجود جسم موجود مستقلي است. جسم تابع عقل است نه عقل تابع جسم. فلاسفه نفس ناطقه را به لحاظ قواي آن به عقل عملي و عقل نظري قسمت کرده‌اند، لفظ «عقل» در اين دو اصطلاح مشترک لفظي است (و از نظر معنا اشتراکي ندارند). خلاصه مطلب اين است که قواي نفس تقسيم مي‌شود به اعبتار تأثير اختياري آن در بدن، که موضوع تصرفات نفس است و نفس مکمل آن است. اين عقل عملي است. و به اعتبار تأثير نفس از مادون او که بدن است مي‌باشد و به اين لحاظ کار او فعل و تکميل و تأثير است و نظري به مافوق او که عقل مفارق مخرج او از نقص به کمال است، مي‌باشد و به اين لحاظ در راه استکمال و انفعال و تأثر است. قواي نظري نفس را که به طور خلاصه همه را عقل نظري مي‌گويند و آن را به عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل، به حسب مراتب نفس در استکمال تقسيم کرده‌اند. نفس انساني از اين جهت که مي‌تواند همه خصوصيات را بپذيرد عقل هيولاني گويند.
پس از عقل هيولاني، عقل بالملکه است که نفس در اين مرحله به اوليات و بديهيات آشنا مي‌شود و اين علوم اوليه را که آنهامعقولات اولي نيز گويند، آلت اکتسابي نظريات که معقولات ثانيه و علوم مکتسبه‌اند، مي‌باشد که به واسطه و اِعداد آنها اينها را کسب مي‌کند و بدانها قدرت اکتساب و ملکه انتقال به نشئه معقولات ثانيه پيدا مي‌کند که ملکه همان «ملک» و قدرت و سلطنت است.
پس از عقل بالملکه عقل بالفعل است و آن گاهي است که نفس ملکه و اقتدار بر استحضار علوم نظري را تحصيل کرده و به منت و ملکت حاصل در خويش هر وقت که بخواهد تواند نظريات را به دست آورد. در اين حال نفس را عقل بالفعل مي‌نامند. و چون خودمعقولات ثانيه که کمالات علمي و معارف نوري عقلي‌اند در نزد نفس حضور يافته‌اند، حضور اين معقولات را عقل مستفاد گويند. هر يک از عقل هيولاني و عقل بالملکه و عقل بالفعل قوه‌اي از قواي نفس است اما عقل مستفاد قوه نيست بلکه نفس حضور معقولات ثانيه بالفعل در نفس است.[91]
برگرديم به مبحث اصلي خودمان يعني تفاوت انسان و ملک، گفتيم که ملائکه براي تدبير عالم بايد بالفعل باشند و چون ملائکه مجرد هستند علم آنها عين حضور است يعني با آنها متحد است لذا ملائکه در مقال عقل بالفعل هستند لذا از جبرئيل (ع) در لسان فلاسفه به عقل فعال[92] تعبير مي‌شود(چرا که فرشته تدبیر علم در نظام عالم است[93]).
همان‌گونه که بيان شد مقام عقل بالفعل زمينه مقام عقل مستفاد است و چون ملائکه در مقام عقل بالفعل، ثابت هستند؛ اما انسان است که چون حديقف ندارد[94] و در هر مرتبه‌اي مي‌تواند به مرتبه بالاتر برود پس از مقام عقل بالفعل مي‌تواند به مقام عقل مستفاد برسد و فلاسفه مي‌گويند انسان با رسيدن به مقام عقل مستفاد معصوم از هر گونه معصيت خواهد بود.[95]
انسان در همين مسير صعود به معارج الهي پس از گذشتن از مقام ملائکه مي‌تواند به تجرد از ماهيت راه يابد که اين همان فوق تجرد است. لذا در سير معراج رسول اکرم (ص) به جايي رسيدند که جبرييل (ع) فرمود: اگر من به اندازه سرانگشتی نزدیکتر شوم خواهم سوخت[96] و پس از آن مقام است که:
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏[97]
و پس از اين قرب وجودي است که مقام «خلافت الله» قرار دارد (که توضيح آن خواهد آمد). خدای سبحان در میان موجودات مقام و مرتبه ای قرار داده است که اگر آن را شناخت و در راه شکوفایی آن تلاش کرد به جایی می رسد که حرمت او از کعبه بالاتر می رود. برای شرافت کعبه همین بس که خدای سبحان آن را «بیتی» نامیده است؛ البته کعبه ظاهری دارد و باطنی؛ ظاهر آن همان ساختمان مکعب شکل است که در منطقه حجاز و در شهر مکه قرار دارد و باطن آن طبق حدیثی از امام صادق(ع) بر بالای عرش است و چهار ستون دارد که هر کدام از این ستونها ذکری از اذکار خدای سبحان است:
أَنَّهُ سُئِلَ لِمَ سُمِّيَ الْكَعْبَةُ كَعْبَةً قَالَ لِأَنَّهَا مُرَبَّعَةٌ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ صَارَتْ مُرَبَّعَةً قَالَ لِأَنَّهَا بِحِذَاءِ بَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ صَارَ الْبَيْتُ الْمَعْمُورُ مُرَبَّعاً قَالَ لِأَنَّهُ بِحِذَاءِ الْعَرْشِ وَ هُوَ مُرَبَّعٌ فَقِيلَ لَهُ وَ لِمَ صَارَ الْعَرْشُ مُرَبَّعاً قَالَ لِأَنَّ الْكَلِمَاتِ الَّتِي بُنِيَ عَلَيْهَا الْإِسْلَامُ أَرْبَعٌ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ[98]
در مورد انسان فرمودند اگر او مؤمن باشد از کعبه بالاتر است(الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ [99]) و آن نیز برمی گردد به همان اذکار اربعه؛ چرا که قلب مؤمن تجلیگاه و محل نقش بستن همین اذکار است با این تفاوت که انسان صاحب حیات حیوانی است و کعبه دارای چنین حیات مادی نیست. لذا این انسان است که محور و نقطه ثقل عالم امکان است.

انسان کامل

با توجه به مجموعه مباحث مطرح شده تا حدودی روشن گردیده که انسان کامل چه کسی است و چه ویژگی هایی دارد؟ اما لازم است برای انسجام بهتر مطلب ، آنرا در بخشی مستقل بررسی نماییم . اینکه چنین شخصی در نظام عالم چه ویژگیهایی دارد و چگونه به این مقام رسیده است.

دیدگاه فلاسفه

انسان کامل در دیدگاه فلاسفه کسی است که حق را در تمام شئون و به وسیله همه راهها چه شهود و چه غیر از آن می شناسد و او را در تمام مواطن و مظاهر می پرستد ، وی جامع جمیع آیات و نشانه های حکمت یعنی شامل همگی عوالم است، او صاحب همه مقامات و تطورات نفس انسانی و تمامی قوا و استعدادها در او به فعلیت تام رسیده است[100].
اینکه او در ابتدای ورود به نشئه طبیعت از پست ترین اشیاء (یعنی خاک و منی) به وجود می آید به این دلیل است هنگامي که او به بالاترین مقامات می رسد باید بر سایر درجات مرور نماید[101].وی جامع تمام چیزهایی است که در عالم کبیر وجود دارد (اعم از جواهر و اعراض، و آسمان و زمین و ستارگان، و فرشته و جن و حیوان، و بهشت و آتش و کتاب و صراط و میزان و غیر از اینها)[102].
بوسیله نور هدایت انسان کامل، نفوس مؤمنین کامل و عقول انسانها منور میگردد و اوست که نفوس ایشان را از حالت بالقوه به فعلیت خارج می کند و بر آنها علم نوری افاضه می کند و به ایشان وجود اخروی افاده می کند، با توجه به این نکات گفته شده ذات انسان کامل علت تحقق حکمت و ایمان در مؤمنین و اوست که درذات ایشان وجود بقایی و ثبات سرمدی تحصیل می کند و ذات وی علت فاعلی برای اشیاء است و علت فاعلی شیء نسبت به خود شیء اولی است چرا که شیء همراه با خودش، ممکن است و همراه با علتش واجب، و وجوب و کمال نسبت به شیء از امکان و نقصان اولی است[103].
دیدگاه عرفاء:
عرفاء انسان کامل را تجلی تام خدای سبحان می دانند به نحوی که مظهر و مجلای تمام اسماء و صفات حق سبحانه و تعالی است[104]، البته همان گونه که پيش از اين تذکر داده شد تجلی غیر از متجلی و مظهر غیر از ظاهر است، لذا ذات حق متعال را حقیقة و انسان کامل را رقیقة حقیقت مطلقه می شناسند[105].
ایشان معتقدند همانگونه که همه اسماء خدای سبحان به یک اسم که جامع تمامی اسماء و صفات است برمی گردد همه موجودات عینی جهان هستی در حقیقت به یک موجود عینی واحد بر میگردد که آن موجود واحد صادر اول و به عبارتی انسان کامل و به عبارت دقیقتر حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفی(ص) می باشد (چرا که هر موجودی مظهر اسمی از اسمای حق متعال است)[106]
عقل کلی به خاطر اشتمالش بر جمیع حقایق کلی عالم و صور آن حقایق بطور اجمالی خود عالم کلی است که بوسیله آن اسم«الرحمن» معلوم می گردد و این مقام و اسم، مقام بسط اصل وجود اشیاء و فرع آنهاست.
نفس کلی (که همان عقل کلی به اعتبار توجه به مادون است) به خاطر اشتمال تفصیلی اش بر جمیع جزئیات حقایق عالم که عقل اول بطور اجمالی بر آنها اشتمال داشت عالم کلی است که بوسیله آن اسم «الرحیم» معلوم میگردد و این مقام و اسم، مقام بسط کمال وجود است[107].
انسان کامل در مرتبه روحش اجمالاً و در مرتبه قلبش تفصیلاً جامع جمیع حقایق موجود در عالم است، لذا عالم کلی است که بوسیله آن اسم «الله» که جامع جمیع اسماء و صفات خدای سبحان است شناخته و معلوم می گردد[108].
عالم از انسان کامل منعکس مي‌گردد و اين انعکاس، مانند انعکاس نور از آینه است[109].
قلب انسان کامل مرآت تجلیات ذاتیه و فعلیه (قلب المؤمن عرش الرحمن[110]) و محل نقش بستن و تجلی حکم خدای سبحان است[111].
انسان کامل همانگونه که حق متعال در موجودات ساری است، در عالم سریان دارد[112].
وی شروع خلقت و غایت خلقت عالم کیانی است[113] لذا در حدیث قدسی آمده است: لولاک لما خلقت الأفلاک[114]
انسان کامل در این نظر، برزخ بین وجوب و امکان است، چرا که او مرآت کامل و جامع صفات قدم(ذاتی) و صفات حدوثی(فعلی) است و او واسطه بین حق متعال و خلق اوست یعنی بواسطه او (کسی که در این رتبه است) فیض حق و کمک خدای سبحان (که سبب بقای ماسوی الله در عالم است) به ممکنات می رسد چه آن فیض از نوع فیوضات معنوی باشد و چه از نوع فیوضات مادی[115].
و بیشترین چیزی که عرفاء بر آن در مورد انسان کامل تکیه می کنند حدیث معروف به قرب نوافل و فرائض است:
در حدیث معروف به قرب نوافل، امام صادق(ع) به نقل از رسول الله(ص) میگوید که خدای سبحان فرمود:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ أَهَانَ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِي وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْ‏ءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْ‏ءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ[116]
در حدیث معروف به قرب فرائض، امام صادق(ع) می فرماید که خدا درباره مقربین می فرماید:
الذين يملك الله قلوبهم و يستولي عليها بلطفه و يتصرف فيها بأمره فلا يشاءون شيئا إلا أن يشاء الله و لا يريدون إلا ما أراد الله فهو تعالى في كل آن يفيض على أرواحهم و يتصرف في أبدانهم فهم ينظرون بنور الله و يبطشون بقوة الله كما قال تعالى فيهم فبي يسمع و بي يبصر و بي ينطق و بي يمشي و بي يبطش و قال جل و عز كنت سمعه و بصره و يده و رجله و لسانه[117]
با بررسی دقیق هر دو دیدگاه ارائه شده توسط حکماء و عرفاء به یک نتیجه واحد خواهیم رسید و در واقع این امر واحد به دو وجه با کلمات مختلف بیان گردیده است.

انسان کامل در نگاه قرآن کریم

قرآن کریم هر دو وجه مذکور در دیدگاه حکماء و عرفاء را همراه با نکات دیگری بوسیله تعلیق حکم بر لفظ خلیفة بیان فرموده است:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون[118]
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِساب[119]
لفظ خلیفه شامل هر دو معنا و مفهوم برداشت شده (فلاسفه و عرفاء) از انسان کامل است به اضافه قید لزوم اطاعت از خدای سبحان.

ویژگیهای خلیفه

1. اطاعت و بندگی:

خلیفه کسی است که مطیع محض مولای خویش است و از همه نسبت به مولا نزدیکتر است لذا خلیفة الله مقربترین انسان زمان خویش به خدای سبحان است. اگر شاه و سلطانی بخواهد برای خود جانشین تعیین نماید کسی را که از همه نسبت به وی مطیع تر و نزدیکتر (چه از لحاظ خصوصیات شخصی و چه وجودی) را انتخاب می نماید.
این معنا را روایات نیز تأیید می نماید به عنوان نمونه روایتی که از امام باقر (ع) (و از امام صادق (ع) در جای دیگر) نقل شده است
وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع أَ تَدْرِي لِمَ اصْطَفَيْتُكَ بِكَلَامِي دُونَ خَلْقِي قَالَ مُوسَى لَا يَا رَبِّ قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي قَلَّبْتُ عِبَادِي ظَهْراً وَ بَطْناً فَلَمْ أَجِدْ فِيهِمْ أَحَداً أَذَلَّ نَفْساً لِي مِنْكَ يَا مُوسَى إِنَّكَ إِذَا صَلَّيْتَ وَضَعْتَ خَدَّيْكَ عَلَى التُّرَابِ[120]
لذا مهمترین صفتی که در قرآن کریم برای انسانهای کامل آمده است صفت عبد است و مطلق این لفظ مخصوص خاتم و کاملترین مصداق انسان کامل است (معنای مطلق این است که در کنار ذکر این وصف هیچ قید و نشانه و اسمی که دال بر رسول خاتم(ص) باشد نیامده است، این در حالی است که این وصف برای تمام انسانهای کامل مذکور در قرآن آمده است ولی در تمام موارد قید یا اسمی از شخص مورد نظر آمده است)، مطلق این لفظ در هشت جا به رسول اعظم(ص) نسبت داده شده است:
وَ إِنْ كُنْتُمْ في‏ رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين[121]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ[122]
كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ[123]
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً[124]
تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيراً[125]
أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَكَ بِالَّذينَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ[126]
فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى[127]
هُوَ الَّذي يُنَزِّلُ عَلى‏ عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَؤُفٌ رَحيمٌ[128]
لازمه اطاعت ، شناخت و علم نسبت به دستورات مولاست و این علم نیز از جانب مولا به عبد رسیده است و مولا یا خویش باید بطور مستقیم عبد را آگاه سازد یا با واسطه:
وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيم[129]

2. تجلیگاه مولا:

خلیفه کسی است که آینه تمام نمای مولا است چنانکه دیدن وی موجب یاد مولا گردد و لازمه چنین چیزی تخلق به اخلاق و صفات مولوی است. در روایات داریم از امام صادق (ع) که:
تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه[130]
از آنجاییکه این بزرگواران خود عامل به دستورات الهی هستند و به چیزی که خود عمل نمیکنند دستور نمیدهند با توجه به این آیه شریفه:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون[131]
آن بزرگواران پیش از آن که ما را به آن دستور انسان ساز امر کنند، خویش را به آن آراسته ساخته اند؛ یعنی آنها پیش خود صاحب اخلاق الهی اند و لذا به رسول گرامی اسلام(ص) فرمود: «وَ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ»[132]
پیشتر اشاره شد که به دلیل سنخیت علت و معلول، صادر اول تجلی تمام اسماء و صفات حق متعال است.

3. لزوم اطاعت:

خلیفه به دستور مولا لازم الاطاعت است و اطاعت او عین اطاعت از مولاست:
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظا[133]
لازمه این امر این است که اراده عبد مظهر اراده مولا باشد و بنده چیزی جز آنچه مولا می خواهد اراده نکند و اگر اینگونه نبود اطاعت از خلیفه مطلق نبود و این همان نکته ای است که در حدیث قرب فرائض نیز آمده است.
جای این سؤال است که مطرح شود که انسان کامل حق را چگونه یافته و شناخته است؟ برای یافتن پاسخ این سؤال باید به قرآن کریم مراجعه نمود.

4. تحت تعلیم خدای سبحان:

از آنجا که این ویژگی در میان سایر ویژگیها امتیاز خاصی دارد، آن را به طور جداگانه مطرح می نماییم:
تعلیم الهی انسان کامل
یکی از مهمترین ویژگیهای انسان کامل این است که وی تحت تعلیم مستقیم خدای سبحان است که این موضوع لازم است بطور دقیق مورد بررسی قرار گیرد.
قرآن کریم در چندین جا از تعلیم به انسان سخن به میان آورده است. در سوره مبارکه بقره چنین می فرماید:
وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُون[134]
در این آیات علاوه بر اینکه تعلیم به آدم (ع) به خدای سبحان نسبت داده شده است، در تعلیم اسماء به آدم(ع) فرشتگان واسطه نبودند، زیرا وساطت در فیض، بدون آگاهی از آن ممکن نیست. تعلیم اسماء از راه تکلم خداوند با بشر، یعنی وحی بیواسطه صورت گرفت[135].
در مورد حضرت یوسف(ع) در چند جا فرمود ما به او تأویل الاحادیث آموختیم:
وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ آلِ يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى‏ أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ[136]
وَ قالَ الَّذِي اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمي‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون[137]
رَبِّ قَدْ آتَيْتَني‏ مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَني‏ مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّني‏ مُسْلِماً وَ أَلْحِقْني‏ بِالصَّالِحين[138]
در جای دیگر از زبان یوسف(ع) می فرماید ما تأویل رؤیا را به او آموختیم:
قالَ لا يَأْتيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَني‏ رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُون[139]
درباره یعقوب(ع) می فرماید که او به خاطر اینکه تحت تعلیم ما بوده است صاحب علم است:
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْني‏ عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ حاجَةً في‏ نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون[140]
درباره حضرت داود(ع) میفرماید:
فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمين[141]
وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ[142]
درباره حضرت سلیمان و داود(ع) بطور مشترک فرمود:
وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ[143]
درباره حضرت خضر(ع) در سوره کهف فرمود:
فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً[144]
و این علم به گونه ای است که موسی(ع) که پیامبر اولواالعزم است از او می خواهد که از او تبعیت کند:
قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً[145]
در سوره مبارکه مائده سخن از تعلیم کتاب و حکمت و تورات و انجیل به حضرت عیسی (ع) آمده است:
إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبين[146]
در این آیه نیز خدای سبحان تعلیم را به خود نسبت داده است.
نظیر این آیه در سوره مبارکه آل عمران آمده است:
وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ[147]
در همین سوره خلقت حضرت عیسی(ع) را مانند خلقت حضرت آدم(ع) معرفی می نماید، لذا می توان چنین نتیجه گرفت تعلیم این دو نیز مانند یکدیگر است:
إِنَّ مَثَلَ عيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُون[148]
در مورد رسول اعظم(ص) نیز چنین مضمونی آمده است لیکن با اندکی تفاوت که بیان خواهد گردید.
ابتدا می گوید که این مشرکین تهمت بشری بودن تعالیم را به رسول اکرم(ص) می زنند:
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَر[149]
در سوره مبارکه نجم چنین فرمود:
وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏ عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى[150]
در این آیات بیان می دارد که آموزش رسول اکرم به عهده فرشته وحی است.
انسان کامل، معلم فرشتگان است و فیض الهی از مجرای انسان کامل به جهان امکان می رسد و این منافاتی با مجرای فیض بودن برای فرشتگان برای همه انسانها و از جمله انسان کامل ندارد چنانکه همه انسانها حتی انسان کامل، حیات را از اسرافیل و علم را از جبرائیل و رزق را از میکائیل و یا این سه را از سایر فرشتگان تحت تدبیر این سه فرشته می گیرند، زیرا مجرای فیض بودن انسان کامل، مربوط به مرحله عالیه انسان کامل است که آن مرتبه برین، عالم به حقائق جهان و مسجود ملائکه است و مجرای فیض بودن فرشتگان مربوط به مراتب متوسط یا نازل انسان کامل است که از باب «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ[151]» زمینی است.
انسان کامل از آن جهت که «يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشي‏ فِي الْأَسْواقِ[152]» مانند انسانهای دیگر، تحت تدبیر فرشتگان است، ولی از آن جهت که شاگرد بیواسطه خداوند و عالم به همه حقائق جهان امکان است در همه چیز حتی وحی واسطه فیض است. یعنی حتی وحی الهی پیش از آنکه به فرشتگان برسد به مرحله والای انسان کامل می رسد و آنگاه به برکت آن مرحله برین بر فرشتگان نازل می شود[153].
و در جای دیگر فرمود:
وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبين[154]
وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيما[155]
در این آیات مذکور تعلیم به انسان کامل را بیان فرمود. این آیات مشاهده می گردد که مراتبی بیان گردیده است در مورد حضرت آدم(ع) علم الاسماء، در مورد حضرت یعقوب(ع) بطور کلی ما یشاء الله، در مورد حضرت یوسف(ع) در سه جا تأویل الاحادیث و در یکجا تأویل رؤیا، در مورد حضرت داود(ع) منطق الطیر و صنعت زره سازی و بطور کلی ما یشاء الله، درباره حضرت خضر(ع) علم لدنی، در مورد حضرت عیسی(ع) کتاب و حکمت و تورات و انجیل و در مورد رسول اکرم(ص) کتاب و حکمت و قرآن و آنچه را نمی دانست مورد تعلیم قرار گرفته است.
اما در آیات دیگر تعلیم به نوع انسان را بیان فرموده است، در سوره مبارکه رحمان چنین می فرماید:
الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآن َخَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان[156]
در این آیات اساساً نکته ای دیگر ذکر نمود و آن تقدم تعلیم قرآن بر خلقت انسان است. در سوره مبارکه علق نظیر این مفهوم به گونه ای دیگر بیان شده است:
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَق خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ[157]
در این آیات، کرامت خدای سبحان معلق به وصف تعلیم آنچه انسان نمی داند به او است در بخش پایانی آیات مذکور، قید شده است که خدای سبحان بوسیله قلم به انسان چیزهایی را که نمی دانست یاد داد. این سؤال مطرح می شود که انسان چه نمی دانست؟ به عبارت دیگر انسان چه می دانست؟
جواب سؤال اول این است که اساساً انسان هیچ نمی دانست؛ چرا که انسان فقیر مطلق است و این فقر مطلق، شامل فقر علمی نیز می گردد:
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ[158]
یکی از اسمای خدای سبحان مغنی[159] بمعنای بی نیاز کننده است. اوست که نیاز ممکنات را برطرف می سازد. لذا او خود نیاز معرفتی انسان را بر طرف مینماید و این همان تعلیم است که خدای سبحان در دو سوره رحمان و علق بیان فرمود و توضیح این مطلب در ادامه خواهد آمد که این تعلیم چگونه است؟
جناب فخر رازی در باره دو آیه َخَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيان و نیاوردن حرف عطف بین این دو نکته بسیار زیبا و دقیقی بیان نموده و آن اینکه :
«نیاوردن حرف عطف بین این دو عبارت به این معناست تا زمانیکه تعلیم بیان صورت نگرفته باشد در واقع خلقت انسان صورت نگرفته است و خلقت انسان بستگی به تعلیم بیان دارد[160].»
با توجه به دو مفعولی بودن عَلَّمَ، همین نکته را در دوآیه عَلَّمَ الْقُرْآن َخَلَقَ الْإِنْسانَ بیان کرد بدین صورت:
«تا زمانیکه خلقت انسان صورت نگرفته باشد تعلیم قرآن نیز صورت نگرفته است.»
به عبارتی تعلیم قرآن معلَق به خلقت انسان است. در غیر این حالت این سؤال مطرح می شود که تعلیم قرآن به چه کسی و برای چه هدف و غایتی انجام گرفته است؟ پس یکی از علل این تقدم این است که برای موجودی چون انسان باید برنامه او تنظیم گردد و بر اساس معیار و میزان مشخصی آفریده شود و این مفهوم را امام صادق(ع) در حدیثی فرمودند:
الْحُجَّةُ قَبْلَ الْخَلْقِ وَ مَعَ الْخَلْقِ وَ بَعْدَ الْخَلْقِ[161]
درسوره مبارکه رحمان آموزش قرآن را مربوط به نوع انسان بیان کرده است (با توجه به «الـ» که در کنار اسم جنس آمده است) اما آیا این تعلیم در همه یکسان است؟ تعلیم خدای سبحان چگونه است؟ چه فرقی در تعلیم به انسانهای کامل و سایر انسانها وجود دارد؟ برای یافتن جواب سؤالات لازم است بررسی و غور بیشتری انجام گیرد و برای این امر لازم است معنای تعلیم در مورد خدای سبحان بیشتر مورد بررسی قرار گیرد.
علم به معنای حضور شیء نزد موجود مجرد است[162] و تعلیم که باب متعدی فعل این مصدر است به معنای حاضر کردن شیء نزد موجود مجرد است.
تعلیم غیر از تدریس است، تعلیم در صورتی که در محدوده طبیعت نباشد از تعلم و فراگیری جدا نیست، برخلاف تدریس که با جهل و عدم یادگیری مخاطب نیز قابل جمع است[163].
قطعاً تعلیم خدای سبحان با تعلیم انسانها نسبت به یکدیگر تفاوت دارد و دلیل این امر نیز برمی گردد به تفاوت فعل و کلام خدای سبحان و فعل و کلام انسان، کلام خدای سبحان همانگونه که اشاره شد فعلش است[164] و از خدای سبحان، یک فعل بیشتر بطور مستقیم صادر نمی گردد[165]. و صادر اول یا قرآن است یا انسان کامل (همانگونه که رسول اکرم(ص) فرموده اند: «اول ما خلق الله نوری[166]» یا باید این دو در یکدیگر جمع شود. لازم است نکاتی پیرامون تعلیم بیان گردد:
اولا تعلیم غیر از تدریس است.
ثانیاً آیه کریمه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً نشان می دهد که تعلیم خدای سبحان امری تکوینی است که به استعداد فطری و جعل تکوینی الهی و آینگی کامل و جامعیت تام برمی گردد[167].
ثالثاً در سوره مبارکه الرحمان تعبیر ابتدای سوره نشان می دهد تعلیم قرآن از رحمتهای عام خدای سبحان است و هر انسانی از این رحمت بهره مند شده است و این امر قابل تعمیم در مؤمن و کافر است، چرا که اسم الرحمان رحمت عام خدای سبحان را نشان می دهد[168].
رابعاً قرآن امری ذاتی برای انسان است و ذاتی شیء از آن جدا نمی گردد، لذادر سوره آل عمران می فرماید:
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشَّاهِدينَ[169]
و در سوره مبارکه قمر در 5 آیه فرمود:
وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ[170]
خامساً بنا به دلایلی که بیان گردیده است (به عنوان مثال امتناع التسلسل[171]) ضروری است عده ای را خدای سبحان به فعلیت برساند تا راهنمای دیگران برای به فعلیت رساندن استعدادشان باشند.
سادساً همانگونه که می بینیم، این تعلیم در همه بطور یکسان نیست و بعضی از بعضی دیگر برتری دارند و این حتی در انسانهای کامل نیز مشهود است:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس[172]
و مراتبی از تعلیم این حقیقت نورانی را نیز نسبت به انسانهای کامل ذکر نمودیم و حتی عده بسیار زیادی هیچ بهره ای از این رحمت الهی نبرده اند لذا قرآن مؤمنان و غیر مؤمنان را اینگونه مقایسه می کند:
أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ[173]
در آیات مختلف خدای سبحان تعلیم به انسانهای مختلف را نیز علاوه بر انبیاء به خود نسبت داده و البته این به عنوان توحید فاعلی است چرا که همانگونه که بیان شد (هم در دیدگاه فلاسفه و هم در دیدگاه عرفاء) انسان کامل واسطه فیض الهی است و هر فیضی که به مخلوقات می رسد از جانب وی عبور می کند و این نیز به ضعف دریافت کننده برمی گردد، اما تنها انسان کامل ختمی مرتبت همان عقل اول(از نظر حکماء) یا صادر اول(از نظر عرفاء) فیض را بطور مستقیم دریافت می نماید. در آیات سوره علق چنین آمد:
اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَم عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ[174]
درباره کلمه«القلم» روایت داریم أول ما خلق الله القلم[175] و این قلم همان صادر اول است که به اعتباری قلم، به اعتباری عقل[176](در روایات)، به اعتباری کتاب مبین[177]، به اعتباری امام مبین [178]و ام الکتاب[179] و کتاب مسطور[180] و رق منشور[181](در قرآن کریم) خوانده می شود[182] لذا در تفسیر آیاتی که این کلمات در آنها به کار رفته است در ظاهر به قرآن تفسیر شده اما در روایات از معصومین(ع) آمده که منظور از اینها امام معصوم است.
(هر یک از این اسماء به اعتباری است؛ موجود عینی خارجی واحد است و لیکن به دلیل ظهورش در مراتب و مظاهر متعدد، بالذات قابلیت همه اسماء را دارد. موجود عینی واحد با احکام مختلف دارای اسامی مختلف است. بطور کلی هر چه موجود از نظر مرتبه وجودی قویتر و در مرتبه بالاتری باشد، قابلیت او برای شمول اسماء و صفات، بیشتر است.[183] )ولیکن این تعلیم بیواسطه فقط نسبت به حضرت خاتم(ص) آمده است:
وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظيما[184]
چنانکه در روایات ذیل آیات سوره رحمان از امام رضا(ع) آمده است: «الله علم محمدا القرآن[185]»
اما برای تأیید این مطلب که خدای سبحان به انسان کامل قرآن را تعلیم فرمود جریان به دنیا آمدن امیرالمؤمنین(ع) و خواندن سوره مؤمنون در آغوش رسول الله(ص) بهترین مؤید است.[186]
و در مورد انسانهای دیگر این تعلیم توسط آن حضرت صورت می گردد، چنانکه فرمود:
كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[187]
هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين[188]
در تفسیر الْأُمِّيِّينَ دو تفسیر مطرح است.
1) مردم حجاز چرا که در هنگام بعثت آن حضرت تنها 17نفر باسواد وجود داشتند[189].
2) تمام ماسوای آن بزرگوار، در قیاس با او که تحت تعلیم مستقیم خدای سبحان است، دیگران همه امی هستند.
یکی از تعابیر قرآن کریم راجع به انسان کامل، «من عنده علم الکتاب[190]» است. این تعبیر، شایان دقت بسیار است. یکی از نکات مستفاد از آیه عندیت علم به معنای حضور تام آن در نزد شخص است (و این آیه مؤید تعریفی است که پیشتر از علم ارائه شد) و نکته دیگر که جلوتر به آن اشاره خواهد شد نشأت گرفتن ولایت تکوینی از همین علم الکتاب است. تعبیر «ولی» و «اولی الامر» نیز راجع به انسان کامل مطرح است که اشاره به هر کدام موجب اطاله کار خواهد شد و در این مجال از آن صرف نظر می نماییم.
با توجه به مطالبی که بیان گردید روشن می گردد:
1) تعلیم قرآن رحمت عام خدای سبحان نسبت به همه انسانها است.
2) تعلیم قرآن دو صورت دارد: مستقیم و غیرمستقیم.
3) تعلیم مستقیم خود دو نوع است: به صورت بالقوه و بالفعل.
4) خدای سبحان عده ای برگزیده را خود به فعلیت رسانده است.
5) سایر انسانها دست پرورده انسان کامل هستند.

رابطه انسان و قرآن

با توجه به مطالب مذکور تا حدود زیادی معلوم گردید که اولاً میان قرآن به عنوان کلام الله و انسان به عنوان خلیفة الله رابطه وجود دارد و ثانیاً این دو حقیقت از یکدیگر جدایی ندارند. اما اینکه این رابطه چگونه رابطه ای است؟ و چگونه انسان می شود قرآن ناطق؟ نیاز به بحث دیگری دارد که تفصیلاً بیان خواهد گردید.
برای اینکه مطالب بهتر بیان گردد سؤالات را بگونه ای دیگر بیان می کنیم.
آیا قرآن و انسان با یکدیگر اشتراک دارند؟ اگر دارند چرا و چه نقاطی؟ آیا نقاط غیر مشترکی با یکدیگر دارند؟ اشتراکات چگونه اشتراکاتی است و غیر مشترکات چگونه؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات مطلوب است در مراتب کلام الهی و نفس انسانی بنگریم. با نگاه ابتدایی می بینیم هر دو دارای چهار مرتبه هستند و این اولین نقطه اشتراک میان این دو است. پس این دو دارای نقاط مشترکی هستند. برای شناخت مراتب قرآن کلامی از سید الشهداء(ع) که در روایات آمده را مناسب یافتم. حضرت در این روایت چنین می فرمایند:
كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ[191]
در این روایت به ترتیب در قوس صعود چهار مرحله الفاظ و معانی و بطون و حقائق روبرو هستیم.
نفس انسانی نیز دارای چهار مرتبه است که در قوس صعود به ترتیب عبارتند از:
طبیعت جسمانی یا مادی، تجرد مثالی، تجرد عقلانی و فوق تجرد عقلانی[192]. لازم است توضیح کوتاهی پیرامون این چهار مرحله ارائه گردد:
سیر فلسفه تا زمان جناب صدرالمتألهین در مورد انسان به گونه ای بود که انسان فقط دارای سه مرحله ابتدایی بود چرا که ملاک موجودیت وجوب و امکان بود و هر موجود ممکنی که صاحب وجود می گردد حتماً دارای ماهیت امکانی است. اما در حکمت متعالیه موجودات به دو دسته مستقل و رابط تقسیم می شوند و دیگر ضرورتی بر ماهیت برای موجود نیست و این مرحله که موجودی از ماهیت نیز مجرد باشد را فوق تجرد عقلانی گویند[193].
سؤال این است که آیا این دو در این مراحل نیز با یکدیگر اشتراک دارند یا خیر؟ چگونه؟
الف) در عالم طبیعت:
در نشئه طبیعت، قرآن کریم از الفاظ و حروف تشکیل شده است و اساساً الفاظ و حروف، قراردادی هستند برای ایجاد ارتباط میان افراد نوع انسان و چون در طبیعت با کثرات روبرو هستیم قراردادها نیز کثیر است.
از طرفی دیگر نشئه طبیعت محل ظهور و بروز اعمال و دستورات قرآن کریم است هر چند بسیاری الفاظ قرآن را بر زبان جاری می کنند لیکن به آن عمل نمی کنند و البته این معلول مراتب و مراحل بعد است(که بیان خواهد گردید) انسان با عمل به دستورات قرآن کریم می تواند با این مرحله متحد گردد. لازم است توضیح کوتاهی پیرامون این مطلب ارائه شود. بطوراجمالی باید گفت قرآن کریم انسان را عین عملش می داند اگر عملش صالح باشد، صاحب عمل نیز صالح است و در غیر اینصورت ناصالح است. درباره پسر حضرت نوح(ع) در سوره هود چنین می فرماید: «إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح[194]» بعضی گفته اند که ذو در تقدیر است[195]، اما باید گفت نیازی به تقدیر گرفتن نیست چرا که در آیات مربوط به معاد این اصل به شکلهای دیگری آمده است. قرآن کریم در بعضی آیات می فرماید شما مورد جزا قرار نمی گیرید مگر به سبب آنچه انجام داده بودید و این معنا را گاهی به صورت استفهام انکاری بیان نموده است:
لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً[196]
هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ[197]
ولی در 7مورد حصر نموده است که انسان فقط آنچه را که انجام داده، جزا می شود و میان این دو تعبیر فرق جوهری وجود دارد:
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ[198]
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[199]
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ[200]
وَ قالَ الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ في‏ أَعْناقِ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ[201]
فَالْيَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[202]
وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[203]
اصْلَوْها فَاصْبِرُوا أَوْ لا تَصْبِرُوا سَواءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[204]
قطعاً میان آن دو تعبیر که در یکی حرف «باء» آمده و دیگری که نیامده است تفاوت وجود دارد. سر این تفاوت در این است که بعضی از اعمال انسان ناشی از حالات زودگذر است و دسته غالب اعمال از ملکات نفسانی انسان نشأت می گیرد لذا از این آیات، اصل «اتحاد عمل و عامل و معمول» استخراج شده است که مخصوص همان دسته دوم اعمال است. با توجه به این اصل انسان از عملش هیچ گاه جدا نمی گردد. لذا عمل به قرآن کریم در صورت ایجاد ملکه نفسانی قرآنی، موجب قرآنی شدن بلکه قرآن شدن انسان است.
ب) در عالم مثال(برزخ):
مرتبه اشاره قرآن کریم قابل تطبیق با فهم معنای آیات قرآن کریم است و فهم معنای آیات قرآن کریم به قوای مصوره انسان از جمله قوه خیال که جزو قوای مثالی انسان است مربوط می باشد. قبلاً ذکر شد که کار قوه خیال ارائه تصویر ذهنی از مفاهیم است به گونه ای که جبلّی قوه متخیله بر محاکات است و به عبارت دیگر این قوه مظهر اسم شریف «مُصَوِّر» است[205]. در این مرحله، دستورات و سخنان قرآن کریم در خیال انسان متصور می شود که این تصویر می تواند درست یا نادرست باشد و در هر صورتی در مرحله طبیعت کاملاً مؤثر است. انسان بدون داشتن تصویر ذهنی درست در نشئه طبیعت نیز درست عمل نخواهد کرد.
این مرحله به همراه طبیعت می تواند مقدمه مرتبه بالاتر قرار گیرد ولی لزوماً هر کسی که به این مرحله رسید به مرحله بالاتر نمی رود. جریان زید بن مالک بهترین مصداق برای این مرحله است؛
روزی رسول اکرم(ص) با مردم نماز صبح را خواند، سپس نگاه کرد به جوانی در مسجد که لرزه و اضطراب داشت و سرش را به زیر انداخته بود در حالی که رنگ و رویش زرد و جسمش نحیف شده و چشمانش گود افتاده بود. رسول خدا(ص) به او گفت چگونه شب را به صبح رسانده ای. در جواب گفت شب را به صبح رساندم در حالی که به یقین رسیده ام. رسول خدا(ص) از وی پرسید: برای هر یقینی حقیقتی است، حقیقت یقینت چیست؟ گفت یقینم همان است که مرا محزون ساخته و مرا در شبم بیدار ساخته و مرا در روز تشنه ساخته است پس جانم از دنیا رویگردان شده است تا آنجا که
كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِكَ وَ أَنَا فِيهِمْ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَنَعَّمُونَ فِي الْجَنَّةِ وَ يَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِئُونَ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ كَأَنِّي الْآنَ أَسْمَعُ زَفِيرَ النَّارِ يَدُورُ فِي مَسَامِعِي
رسول خدا(ص) رو به اصحاب کردو فرمودند: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِيمَانِ[206]
نکته ای که در اینجا لازم به ذکر است اینست:
این مرحله یک مرحله از مراحل یقین است، گاهی انسان می گوید «کأنَّ» و گاهی میگوید «أنَّ» و میان این دو تفاوت از زمین تا آسمان است. تفاوت در مراحل را قرآن کریم اینگونه بیان نموده است؛ درباره مؤمنین فرمود:
يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ[207]
در این بین درباره اکثریت فرمود:
لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ[208]
و درباره عده ای فرمود:
هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ[209]
این دو مرحله که بیان شد نظیر همان مطلبی است که در بحث عمل مطرح شد و این مرحله دوم که نشان از ملکه ایمان در این دسته دارد، نشانه اتحاد وجودی با مقام و درجه است.
راجع به این مرتبه دوم(مرحله مثال و تجرد برزخی) بحثی میان مفسرین وجود دارد که آیا مَثَلهای قرآن کریم بیان صورت مثالی(برزخی) آیات قرآن کریم است یا نه؟
دسته ای از مفسرین معتقدند تمثیلهای قرآنی تشبیه صرفی است برای تقریب ذهن انسانهایی که ذهنشان در حدود عالم ماده بسر می برد و بیش از این منظور نیست[210]. دسته ای دیگراز مفسرین معتقدند مثلهای قرآن بیان چنین صورتی است وهیچ گونه تشبیه و مجازگویی درکارنیست و قرآن صورت واقعی ممثل رابه صورت مثال به ما نشان داده است[211].
به عنوان مثال وقتی قرآن کریم برخی انسانها را به حمار تمثیل می کند بر اساس دیدگاه اول اینها واقعاً حمار نیستند ولیکن چون مانند حمار از فهم حقایق محرومند به حمار تشبیه شده اند، ولی بر اساس دیدگاه دوم این تمثیل بیانگر حقیقت مثالی اینهاست و در موطنی که حقایق اشیاء ظهور می کند، واقعیت و حقیقت مثالی نیز ظهور می کند، از این روست که اینها در قیامت به صورت حیوان محشور می شوند.
شاهد مدعای دیدگاه دوم این است که در قیامت که ظرف ظهور و بروز حقایق است و نه حدوث آنها، حقیقت آنها نیز بروز پیدا می کند و لذا در جواب کسانی که می گویند: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً [212] چنین می گویند: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي‏ فِي الصُّدُورِ[213]
بر رد دیدگاه اول همین قدر کافی است که قرآن کتاب ادبیات و علوم بشری نیست، قرآن کتاب حق و حقیقت است و با کسی شوخی و تعارف ندارد و همچنین بی ادبی نمی کند و اگر راجع به دسته ای سخنی گفت آن سخن حاکی از باطن و حقیقت آن است. چنانکه اگر راجع به کفار فرمود:
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً[214]
بیان حقیقت است، نه اینکه معاذالله دشنام و بی ادبی باشد زیرا قرآن به ما آموخت که حتی بتها را دشنام ندهید:
وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ[215]
به هر حال آنچه درست به نظر می رسد دیدگاه دوم است.
ج) در عالم تجرد عقلانی و فوق تجرد عقلانی:
اما مرحله و مرتبه سوم در کلام سیدالشهداء(ع)، مرتبه لطائف است. این مرحله همان مرحله ای است که در روایات به باطن نیز تعبیر شده است که فرمودند برای قرآن کریم بطونی وجود دارد[216] و در روایات هفت بطن و یا هفتاد بطن[217] و در روایتی از رسول اکرم(ص) هفتاد هزار بطن برای هر حرف آن[218] نیز آمده است. برای رسیدن به این مرحله انسان باید نسبت به مراتب پایینتر عالم باشد و همچنین عامل.
در سوره مبارکه حشر پس از بیان عظمت قرآن کریم چنین می فرماید:
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[219]
ما این مثلها را بیان می کنیم تا ایشان تفکر نمایند و تفکر در روایات مقدمه تعقل است[220] لذا در جای دیگر چنین فرمود:
مَثَلُ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ[221]
یعنی فقط عالمان هستند که به مقام عقل میرسند. عقل امری فراتر از علم است و سیر در عالم عقل منوط به گذر از عالم علم است. نفس انسانی نیز در سیر صعودی پس از گذر از عالم مثال به عالم عقل می رسد. این مرتبه، مرتبه ای است که ملائکه در آن مقیمند.
اما مرحله چهارم کلام الله در بیان سید الشهداء(ع)، با لفظ حقایق آمده است و این مرحله ای است که اگر در قرآن کریم بخواهیم معادلی برای آن بیابیم با لفظ «تأویل» قابل تطبیق خواهد بود.در سوره مبارکه آل عمران می فرماید:
وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم[222]
در این مرتبه، حقائق به نحو بسیط موجود است لذا در روایت دیگر از امیر المؤمنین(ع) به صورت مفرد «الحقیقة» به کار رفته است.
و ان كميل بن زياد، سئل الامام امير المؤمنين عليه السلام عن الحقيقة، فقال له الامام: ما لك و الحقيقة[223]
لذا در این مرحله وحدت حاکم است و نه اتحاد (كُلُّنَا وَاحِدٌ مِنْ نُورٍ وَاحِد[224]) ، و لیکن به اعتباری چون این نشئه، ماده(به معنای فلسفی: زمینه پیدایش موجودات[225]) همه موجودات است[226] گاهی برای آن از جمع استفاده می کنیم.
اما همانگونه که بیان گردید نفس انسانی پس از گذر از مرحله عقل، وارد مرحله فوق تجرد عقلانی می شود، مرحله فوق تجرد عقلانی، مرتبه ایست که در آن ماهیت راه ندارد و انسان با رسیدن به این مرتبه دیگر حد یقف ندارد[227] و این مرحله ایست که ملائکه در آن راه ندارند و اگر در شب معراج جبرئیل تا مقام مشخصی با پیامبر اکرم(ص) بیشتر بالا نرفت[228] شاید دلیل آن همین است که ملائکه در عالم مقام معلومی دارند:
وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ[229]
که از آن فراتر نمی روند، ولی تا حد تمثل تنزل می کنند:
فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا[230]
تاکنون مراتب قرآن و مراتب نفس انسان را در قوس صعود بررسی نموده ایم و حال این امر را در قوس نزول بررسی می نمائیم:
خدای سبحان به عنوان اولین موجود، انسان (انسان کامل) را خلق کرد و این مخلوق اول بر اساس «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ[231]» آینه تمام نمای ذات اقدس الهی است و همانند او فوق مجرد(بسیط) است:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً[232]
در این مرحله نفس انسان را متعلم قرآن کریم ساخت. همان گونه که عرضه گردید، حقیقت قرآن نیز در این مرتبه قرار دارد
چون در این مرحله وحدت محض حاکم است، لذا نفس انسان اعنی انسان کامل و قرآن کریم یک حقیقت واحد هستند.
در عالم عقل این حقیقت به دو صورت ظهور می کنند: یکی عقل و معقول و دیگری عاقل و بر اساس «اتحاد عاقل به معقول[233]» این دو حقیقت با یکدیگر متحد می شوند.
در عالم مثال، این دو حقیقت به شکل صور متمثله حاضرند، لذا هنگامی که حبیب بن مظاهر از امام حسین (ع) پرسید: شما قبل از دنیا چه چیزی بودید؟ در روایت آمده است که حضرت فرمودند:
«كنا أشباح نور ندور حول عرش الرحمن[234]» (این عبارت، بیان صور برزخیه این بزرگواران است)
در ادامه حدیث از سیدالشهداء(ع) آمده است: «فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ»، این مرحله برای همه است لیکن کسانی که از این مرحله فراتر نمی روند عوام هستند.
مرحله دوم برای کسانی است که قدری از عالم ماده فراتر رفته اند و به دنبال درک معانی قرآن هستند «وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ».
مرحله سوم برای آن دسته از کسانی است که نسبت به قرآن علم پیدا کرده اند و به این علم اکتفا نکرده و پای به عالم عقل گذارده اند، اینها علم را مقدمه عمل به دستورات قرآن کریم قرار دادند[235] و لذا اینها را خدای سبحان تحت ولایت خویش قرار داد و آنها را از ظلمات جهل به علم و از وَهم به نور عقل خارج ساخت:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ[236]
لذا ابی عبدالله(ع) فرمودند: «وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ»
اما مرحله چهارم یعنی حقایق یا به عبارتی حقیقت یا به عبارت دیگر تأویل که مخصوص انسانهای کامل یا انسان کامل است: «وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاءِ» و غیر از اینها کسی به این مرحله راه ندارد ، لذا امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ سؤال کمیل فرمود:
ما لك و الحقيقة و این پاسخ فقط برای کمیل نیست و لذا کمیل وقتی ادامه داد که یا امیرالمؤمنین آیا من صاحب سرّ شما نیستم امیرالمؤمنین در پاسخ فرمودند: بلى و لكن يترشح عليك ما يطفح مني[237]
درباره انبیا نکته ای باید بیان گردد که از اهمیتی خاص برخوردار است. نبوت دو نوع است: انبائی و تشریعی(یا تبلیغی). مقام نبوت انبائی به معنای اِخبار از غیب برای انسانهای معمولی نیز اماکن پذیر است و لفظ نبی شامل این دسته نیز می گردد با این تفاوت که به این دسته، تبلیغ و رسالت ابلاغ مانند دسته دیگر نیست[238] و وظیفه اینها، تذکر است و چه بسا مقام این دسته موجب غبطه دسته دیگر باشد:
قَالَ إِنَّ حَوْلَ الْعَرْشِ مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ عَلَيْهَا قَوْمٌ لِبَاسُهُمْ وَ وُجُوهُهُمْ نُورٌ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ يَغْبِطُهُمُ الْأَنْبِيَاءُ وَ الشُّهَدَاء[239]
تعبیر قرآن راجع به این دسته همان «اولوا الالباب» است، که اهل تذکر هستند:
كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ[240]
أَ فَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمى إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ[241]
نکته دیگری که باید بیان گردد این است که همه مراحل مذکور دارای درجات بسیار است و انسان کامل در همه مراتب بالاترین درجه را صاحب است. در مرحله الفاظ در روایت درباره رسول اکرم(ص) وارد شده است:
أنه أفصح من نطق بالضاد[242] و روایاتی از این قبیل که نشان می دهد حضرت انسان کامل در این مرحله در بالاترین درجه فصاحت و دقت و رعایت ظرافتهای آوایی قرار دارد.
در مرحله مثال، انسان کامل تمام حقایق را می بیند و دیگران به اندازه معرفت برایشان حقایق متمثل می گردد.
در مرحله عقل قرآن کریم، بالاترین مرحله عقل یعنی عقل بالفعل(فعال) و عقل مستفاد از آن انسان کامل است و هرکس که در این مقام قرار داشته باشد متناسب با مقام خود از قرآن بهره مند است.
در مرحله فوق تجرد یا مرحله حقایق که فقط انسان کامل در آن راه دارد نیز میان مصادیق آن تفاضل وجود دارد:
تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُس[243]
با توجه به مطالب بیان شده معلوم می گردد که قرآن در هر مرحله و مرتبه از مراتب انسان با انسان و نفس انسان هماهنگی دارد و چون این کلام برای هدایت مردم است:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقان[244]
در هر مرحله ای انسان می تواند از آن بهره مند گردد مشروط به اینکه متقی باشد:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ[245]
در مورد انسان کامل نیز باید گفت که وی با همه مراتب قرآن کریم متحد است و لذا در حدیث شریف ثقلین آمده است:
أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ[246]
و یا درباره اینها وارد شده است:
لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ إِنَّ الْقُرْآنَ مَعَهُمْ فِي قُلُوبِهِمْ فِي الدُّنْيَا فَإِذَا صَارُوا إِلَى عِنْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَانَ مَعَهُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِيَرِدُونَ الْحَوْضَ وَ هُوَ مَعَهُمْ[247]
از زبان خود ایشان نیز چنین بیان گردیده:
قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا يُفَارِقُنَا[248]
یا اینکه در مورد امیر المؤمنین آمده است:
عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُ لَا يَفْتَرِقَانِ حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض[249]
همانطور که پیش از این اشاره شد یکی از مهمترین نکات در مورد انسان کامل و قرآن ولایت تکوینی است. ولایت تکوینی برای انسان ناشی از علم به قرآن کریم است. در بخش مربوط به حقیقت کلام الله دیدیم که خدای سبحان در مورد قرآن نوعی تأثیر تکوینی را در نظام عالم به ما نشان داده است. آیات قرآن کریم به ما نشان می دهد خدای سبحان برای انسان نیز ولایت تکوینی را با شرایطی قرار می دهد و این مضمون را روایات نیز تأیید می کند. همان طور که عرضه شد یکی از اسماء انسان کامل در قرآن کریم «من عنده علم الکتاب[250]» است. این آیه مخصوص انسان کامل است؛ در آیه ای دیگر این امر را درباره انسانی معمولی از یاران یکی از انبیاء الهی بیان نموده است:
قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتيني‏ بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُوني‏ مُسْلِمينَ‏000 قالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَريمٌ [251]
در این آیه درباره شخص مذکور نمی گوید که تمام علم الکتاب نزد او است بلکه می گوید تنها نسبت به اندکی از کتاب علم دارد، ولی درباره انسان کامل می گوید که او به تمام کتاب علم دارد؛ طبعاً ولایت او نیز به مراتب بیش از آن شخص خواهد بود.
ولایت جنبه اتصال موجودات به خدای سبحان است. خدای سبحان «ولی» است و معلول او نیز بر اساس سنخیت علت و معلول نیز ولایت خواهد داشت؛ بالتبع کسی که قرآن در او محقق شود به اندازه این تحقق از ولایت برخوردار خواهد بود. درباره قرآن فرمود:
وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏ بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَميعا[252]
همان گونه که مشاهده گردید همان شخص که درباره او تعبیر «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» بکار برد در طرفة العینی تخت ملکه سبا را برای سلیمان(ع) حاضر ساخت. در مورد حضرت صالح(ع) فرمود که به اذن خدای متعال کوه را شکافت و از دل کوه شتری بیرون آورد[253]. در مورد حضرت عیسی(ع) نیز تعبیر زنده کردن مردگان به کار رفته است.[254]
همان گونه که بیان گردید همه این امور را روایات نیز تأیید می کند؛ از امیرالمؤمنین(ع) چنین نقل شده که خدای سبحان چنین فرموده است:
يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا غَنِيٌّ لَا أَفْتَقِرُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَا تَفْتَقِرْ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَا تَمُوتُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْ‏ءِ كُنْ فَيَكُونُ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْ‏ءِ كُنْ فَيَكُونُ[255]
آنچه برای ما دراینجا مهم است ارتباط علم الکتاب و ولایت تکوینی است. در حدیث مذکور، اطاعت خدای سبحان شرط به دست آوردن ولایت تکوینی معرفی گردیده و پیش از این عرض شد که لازمه اطاعت علم است و فقط علم الکتاب برای ولایت تکوینی مؤثر است. پس ولایت تکوینی را خدای سبحان ابتداءً برای قرآن ذکر نمود و سپس برای کسانی که دارای علم نسبت به او هستند چنین ولایتی را نشان داد.
چگونگی رابطه
برای نتیجه گرفتن از بحث لازم است دو مطلب اشتراکات و افتراقات قرآن و انسان که مربوط به بعد تکوین این دو است، به صورت شفاف و دقیق و جدای از یکدیگر مورد بررسی قرار گیرد و سپس بعد تشریع مورد بررسی قرار گیرد.

1) اشتراکات ذاتی قرآن و انسان:

الف) قرآن و انسان کامل، هر دو تجلی تام اسماء و صفات حق متعال هستند. همان گونه که عرضه گردید خدای سبحان برای قرآن کریم اسامی را ذکر می کند که اصالتاً آن اسامی برای خدای سبحان است و از تالیان حقیقی قرآن تعابیری روایت شده است که نشان می دهد اینها نیز حقیقتاً همه اسماء و صفات حق متعال را دارا هستند.[256] از آن گذشته عرض شد روایاتی وجود دارد که می گوید اینها قرآن ناطق هستند یا در تفسیر و تأویل بعضی از آیات که ظاهراً به قرآن دلالت دارد به اهل بیت که اکمل مصادیق انسان کامل هستند اشاره شده است.
در بخش انسان کامل از دیدگاه فلاسفه گفته شد: وی جامع جمیع آیات و نشانه های حکمت یعنی شامل همگی عوالم است، او صاحب همه مقامات و تطورات نفس انسانی و تمامی قوا و استعدادها در او به فعلیت تام رسیده است[257]. چنین سخنی درباره قرآن نیز مطرح است:
قرآن اگرچه یک حقیقت است، اما به حسب نزول، دارای مراتب بسیار است و به لحاظ مراتب، اسامی گوناگون و در هر نشئه اسمی خاص مطابق آن نشئه دارد چنانکه انسان کامل یک حقیقت است و آن را اطوار و مقامات و درجات بسیار است و در هر طور و مقام اسمی خاص دارد.[258]
ب) تشکیک وجودی قرآن و انسان: مراتب وجودی قرآن و انسان با توجه به حدیث شریف سالار شهیدان بررسی گردید. با قرار دادن این حدیث شریف در کنار سخن امیرالمؤمنین(ع) (عَلَيْكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً يَرْقَى دَرَجَةً[259]) روشن می گردد هر درجه انسانی مطابق با درجه ای از درجات قرآن کریم است.

2) افتراقات قرآن و انسان:

وجود کتبی و وجود عینی:

قرآن کریم همان گونه که بیان گردید، دارای دو صورت است یک صورت عینی که دارای حقیقت بسیط است که از هر گونه افتراق و تکثر دور است و دارای یک صورت کتبی است که همان وجود عینی با تنزل وجودی به عالم طبیعت به لباس الفاظ درآمده است و این کتاب دستور العمل به وجود آمدن همان وجود عینی است. انسان اگر به فعلیت نرسیده باشد دارای چنان صورت عینی نخواهد بود وچنانچه به فعلیت رسیده باشد دارای چنان صورت عینی است و چون در آن مرتبه تکثر راه ندارد و وحدت بر آن حاکم است این دو حقیقت یا واحدند و یا متحد. و چون وحدت در آن مرحله، از سنخ عدد نیست به عبارت دیگر وحدت عددی نیست، پس این دو حقیقت وحدت وجودی دارند. خدای سبحان برای به فعلیت رساندن سایر انسانها با تنزل این حقیقت واحده به عوالم پایین، آن را به دو صورت نشان داد: یکی به صورت وجود عینی و دیگری به صورت کتبی، لذا هیچ گونه تفاوتی میان این دو نیست، هر چه این نشان می دهد آن دیگری نیز نشان می دهد. آن وجود عینی انسان کامل است و آن وجود کتبی قرآن است. لذا قرآن کریم استاندارد و محور انسانیت است و هر کس هرقدر قرآنی باشد به همان اندازه انسان است.
با توجه به آنچه تاکنون عرضه شد روشن می گردد که نقطه افتراق این دو موجود در کتبی بودن و عینی بودن آن دو در عالم طبیعت است و علت این افتراق نیز تنزل وجودی است که نفس الامر تنزل، عرض است و به اصل ذات برنمی گردد.
پس از بررسی این دو مطلب باید ببینیم آیا اشتراکات این دو ذاتی است یا افتراقات؟ یا اینکه هر دو ذاتی است یا عرضی؟
در مورد اشتراکات همان گونه که بیان گردید صادر اول هم قرآن است و هم انسان کامل و معنای این حرف مساوقت یا وحدت مصداقی برای دو مفهوم است. این دو موجود از حیث صدور اشتراک ذاتی دارند، به این معنا که ذات این دو در قوس نزول در اولین مرحله یک چیز هستند. به عبارت دیگر در قوس نزول، سیر از وحدت است.
از نظر مراتب وجودی، در نشئه طبیعت که نشئه تکثر است با دو حقیقت ظاهراً متفاوت روبرو هستیم؛ یکی به صورت کتبی و دیگری به صورت عینی. صورت کتبی را رب العالمین وسیله انسان سازی قرار داد و نشان داد که این دستورالعمل می تواند با جان انسان گره بخورد و اتحاد وجودی یابد. انسان کامل که نسخه به فعلیت رسیده این کتاب شریف است، در عالم طبیعت قرآن ناطق و لسان صدق الهی است که اگر نطق کند، نطق او وحی الهی است«وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى‏[260]».
در عالم مثال، صورت متمثل قرآن است که اگر قرآن به شکل انسانی متمثل گردد به چنین صورتی درخواهد آمد[261].
در عالم عقل، به حکم محکم اتحاد عاقل به معقول، این دو حقیقت با یکدیگر متحدند.
با توجه به مراتب وجودی، اشتراک مذکور نیز یک اشتراک ذاتی است و جنبه درونی برای این دو موجود دارد.
در مورد ولایت تکوینی، تحقق درونی(نفسانی) آیات الله و اطاعت خدای سبحان، مهمترین شرط تصرف در نظام عالم است که این امر در صورت عارضی بودن هرگز صورت نمی پذیرد، بلکه شرط آن ملکه اطاعت از اوست، پس این جنبه هم برای انسان ذاتی است و نه عرضی.
در نقطه افتراق با توجه به ویژگی تکثرپذیری طبیعت، یک حقیقت هم به صورت عینی خارجی درآمده و هم به صورت مکتوب. پس این نقطه افتراق یک امر عارضی است و نه یک امر ذاتی. به عبارت دیگر این ویژگی ذاتی برای این دو موجود نیست بلکه ویژگی نشئه طبیعت چنین اقتضایی دارد.
لذا رابطه قرآن و انسان یک رابطه ذاتی است و نه یک رابطه عارضی و می توان چنین گفت:
«قرآن، صورت کتبیه انسان کامل است»
آنچه درتشریع مطرح می شود، بایدها و نبایدها است و مجموعه این هنجارها هدف خاصی را دنبال می کند. وجود کتبی قرآن کریم شامل چنین مجموعه ای نیز هست که هدف آن انسان سازی است. رسیدن به چنین هدفی، لوازمی دارد که تمام این لوازم را نیز خود قرآن بیان نموده است. این امر چند مرحله دارد. اولین مرحله دانستن متن قانون و تشریع است(قرائت کتاب). مرحله دوم فهم و دریافت معنای آن است. مرحله سوم عمل کردن به علم است. هرقدر قانونی خوب باشد تا زمانی که به مفاد آن عمل نشود تأثیری نخواهد داشت.
در تشریع چند چیز مطرح است: اولاً قانون باید با ابعاد وجودی شخصی که قانون برای او تعیین می شود، متناسب باشد. ثانیاً قانون گذار باید به تمام امور شخص آگاه باشد. ثالثاً قانون گذار در صورتی صلاحیت قانون گذاری دارد که از هیچ امری فروگذاری نکند. تنها خدای سبحان است که ویژگیهایی را داراست، زیرا فقط او بی نیاز مطلق و عالم به تمام شئون مخلوقاتش است. لذا قانونی که او فرستاده، قانون کاملی است علاوه بر این ویژگیها، خدای سبحان انسان را برای تکامل او آفریده است و لذا از هیچ چیزی فروگذار ننموده است. پس قرآن تا ابد کاملترین قانون برای بشر است. هر قانون بشری از یک جنبه ای نقصان دارد و مهمترین علت آن، نقصان شناخت بشر به خویش است. و اگر فرضاً چنین نقصانی نبود هوای نفس تهدید دیگری است. اگر قانون گذار به تمام امور شخصی که برای او قانون گذاری می کند عالم باشد و از او بی نیاز باشد، قانونی که می گذارد بر اساس تمام ابعاد تکوینی وجود اوست و با شخص مورد نظر ارتباط دارد و چنین ارتباطی یک ارتباط ذاتی است؛ در غیر اینصورت این ارتباط، یک ارتباط عَرَضی است و شخص برای ایجاد ارتباط نیاز به زحمت زیادی دارد.
اما پاسخ به این سؤال «چگونه با قرآن رابطه برقرا کنیم؟» نیز در همان روایت سیدالشهداء(ع) بیان فرموده اند. سخن حضرت صرفاً این نیست که این چهار مرحله برای چهار دسته از مردم است؛ بلکه این کلام جمله ای انشائی است که به شکل خبری القا شده است. به هر یک از سه دسته پایین حضرت می فرماید در جایی که قرار داری اکتفا مکن و به مرحله بالاتر بیندیش و به سمت آن حرکت کن. حضرت به دسته اول می گوید عوام مباش و به دسته های دیگر نیز چنین می فرماید. نکته ای را که باید در نظر داشت این است کسانی که اهل عمل نیستند اصلاً جزو این چهار دسته نیستند و تخصصاً از بحث خارج اند. تفاوت این چهار دسته در معرفت است؛ در واقع تفاوت درجات معرفت نسبت به کلام الله موجب تفاوت درجات است. لذا محور این حدیث شریف فارق از عمل، معرفت است.
قرآن کریم مضامین این حدیث شریف را بیان نموده است. اولاً فرمود که ما این کتاب را فروفرستادیم تا در آن تدبر نمایند:
كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ[262]
سپس فرمود که شما این کتاب را تا آنجا که برایتان میسر است «قرائت» نمایید:
000فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن[263]
بعد می فرماید حق «تلاوت» این کتاب را ادا نمایید(البته این امر را به صورت جمله انشائیه ای که به شکل جمله خبریه القا شده بیان کرد):
الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِه[264]
میان تلاوت و قرائت تفاوت مفهومی وجود دارد. قرائت به معنای نگاه و کردن و خواندن است[265]( اصل معنای قرائت جمع کردن است و با معنای کنایی به خواندن اطلاق می گردد[266]) اما تلاوت یعنی تبعیت نمودن.[267]در اصل به معنای خواندن و تدبر در معنا و بعد تبعیت کردن[268]) لذا وظیفه مؤمنین این است که هم قرآن را بخوانند و هم تبعیت نمایند و تبعیت به میزان معرفت بستگی دارد. اما در این میان راجع به عده ای می فرماید که اینها هنگامی که قرآن می خوانند حالی چنان دارند:
إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلى‏ عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ يَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزيدُهُمْ خُشُوعاً[269]
و در سوره مریم پس از بیان جریان چند پیامبر می فرماید:
أُولئِكَ الَّذينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهيمَ وَ إِسْرائيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا[270]
اما قاعده کلی را در مورد اینها چنین فرمود:
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ[271]
این آیه کریمه، اصلی را فرمود که از میان تمام کسانی که یک سری ویژگی هایی را دارند کسانی که دارای علم هستند با کسانی که علم ندارند برابر نیستند؛ لذا در احادیث بسیار این مطلب وارد سده است که خواب عالم از شب زنده داری جاهل بهتر است.[272]
با توجه به مطالب بیان گردیده قرآن کریم علاوه بر بیان مراتب انسانها به آنها راه بالا آمدن را نیز نشان داده است و حدیث سیدالشهداء نیز همان را به شکل دیگر بیان نمود.

نتیجه گیری:

نتیجه کلی بحث این است که در قوس نزول مراتب، قرآن و انسان اعنی انسان کامل در اعلی مرتبه خویش، یک حقیقت واحد هستند و در مراحل پایین که بستر تکثر است این یک حقیقت به دو صورت ظهور و بروز می یابند؛ یکی به صورت کتبی و دیگری به صورت عینی و می توانند با یکدیگر اتحاد وجودی یابند.
درباره شخص رسول اکرم از همسر آن حضرت روایت است که خلق آن حضرت بطور خلاصه قرآن است:
«كان خلقه القرآن»[273]
بطور خلاصه هر انسانی به هر میزان که با قرآن تماس داشته باشد از قرآن کریم بهره مند می شود و با آن اتحاد وجودی می یابد.
در قوس صعود، بطور خلاصه هر انسانی به هر میزان که با قرآن تماس داشته باشد از قرآن کریم بهره مند می شود و با آن اتحاد وجودی می یابد.
«قَالَ عَلَيْكُمْ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ فَإِنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَى عَدَدِ آيَاتِ الْقُرْآنِ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ يُقَالُ لِقَارِئِ الْقُرْآنِ اقْرَأْ وَ ارْقَ فَكُلَّمَا قَرَأَ آيَةً يَرْقَى دَرَجَةً[274]»
و اگر در کلام قدوسی حضرت ام الانوار و الفضائل فاطمه حوراء انسیه آمده است که در فهم چیزی از قرآن معطلی ندارد که تمام اسرار کتاب بی پایان حق برایش مکشوف است، پس او را مقام لایقفای انسانی است که از هر گونه قید و بند رهایی یافته است و به عبودیت مطلقه رب مطلق درآمده است که فرمود:
«الحمد لله الذي لم يجعلني جاحدة لشي‏ء من كتابه و لا متحيرة في شي‏ء من أمره و الحمد لله الذي هداني إلى دينه و لم يجعلني أعبد شيئا غيره[275]»

راه قرآنی شدن

برای اینکه بدانیم «انسان چگونه قرآنی می شود؟» باید به خود قرآن کریم رجوع کرد. در سوره واقعه چنین می فرماید:
فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ في‏ كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ[276]
قرآن کریم تماس با قرآن کریم را مخصوص به پاکان بیان کرده و در واقع تعلیق حکم بر وصف «مطهر» نموده و طهارت را شرط تماس با قرآن دانسته است و این طهارت فقط شامل طبیعت جسمانی نمی شود بلکه شامل جمیع مراتب و قوای نفس انسانی می گردد. در نشئه طبیعت ، طهارت جسم و اندام طبیعی شرط است (طهارت انسان در این مرحله پاک بودن از ارجاس و داشتن وضو است) و در مرتبه مثال، طهارت خیال و قوای مثالی، در مرتبه عقل، طهارت عقل و در مرحله فوق تجرد عقلانی طهارت سر انسان[277].
راه طاهر شدن نیز تقوا است و تقوا عبارت است از عبد خدا بودن و چون عبد در تمام شئون و امور تسلیم مولاست:
يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ[278]
لذا روح تقوا، اطاعت و تسلیم بودن در برابر خدای سبحان است و نهایتی برای آن متصور نیست چرا که فرمود:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ[279]
و حق خدای سبحان نامحدود است و در هر مقامی حتی نبوت به انسان دستور به تقوا می دهد:
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّه[280]
در این سیر انسان باید متخلق به اخلاق الهی گردد:
تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ[281]
و باید از مخلَصین گردد تا دچار آفت شیطان زدگی نگردد:
قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني‏ لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ[282]
و نتیجه تقوا این است که خدای سبحان در همه مواطن و مواقف حق را برایش از باطل تمیز می دهد:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ[283]
قرآن دستش را می گیرد و هدایت می کند:
ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ[284]
و هر قدر انسان متقی تر، بهره اش از دستگیری قرآن کریم بیشتر.
برای متقی شدن دو چیز لازم است: یکی علم و دیگری عمل، انسان تا علم نداشته باشد نمی تواند عمل کند و لذا برای یافتن علم باید به سراغ قرآن کریم برود و چون قرآن با هر کسی سخن نمی گوید، باید به سراغ قرآن ناطق برود:
وَ النُّورِ الْمُقْتَدَى بِهِ ذَلِكَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ يَنْطِقَ وَ لَكِنْ أُخْبِرُكُمْ عَنْهُ[285]
و چون علم یافت آن را امام عمل قرار دهد:
العلم أمام العمل و العمل تابعه[286]
و در هیچ مرحله ای توقف نکند و سیر نشود که سیری نشانه عدم طهارت است[287] و با گذر از هر مرحله ای به مراحل بالاتر نظر کند و همواره فله و هدف را در نظر داشته باشد که همانا قرآنی شدن بلکه قرآن شدن است و به راه خویش ادامه دهد.
در این راه انسان باید همواره از خدای سبحان استعانت و استمداد بلکه استیلا کند تا خدای سبحان ولی و متولی او گردد و در هر مرحله ای او را از ظلمت به نور و از نور سافل به انوار عالیه و علیا خارج سازد:
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوايُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ[288]
خدای سبحان همه ما را از متقین مخلَص قرار دهد و ما را از هدایت خویش بهره مند سازد.

به مناسبت سال پیامبر اعظم(ص):

هر چند تمام این مقاله ناقابل تقدیم به ساحت مقدس حضرت انسان کامل است لیکن این چند خط را به مناسبت سال حضرت انسان کامل ختمی، تجلی اعظم حق متعال خاتم الانبیاء محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) که این بضاعت اندک نیز از فیض وجودی و به وساطت آن بزرگوار است تقدیم آن ساحت الهی می نماییم. «ان الهدایا علی مقدار مهدیها».
مطالبی که پیرامون انسان کامل عرضه گردید، شامل مواردی کلی برای تمام انبیاء بود؛ اما نکته تکمیلی این است که در تمام موارد که سخن از تجلی بودن و مظهریت تامه خدای سبحان است، مطالب به حضرت رسول ختمی برمی گردد و درباره مصادیق انسان کامل به نحو دیگری صادق است.
اولاً الواحد لایصدر عنه الا الواحد ثانیاً این واحد طبق احادیث بسیار که برخی عرضه شد نور حضرتش است. سایر انسانهای کامل به برکت این وجود برین مقام یافته اند؛ تجلی حضرتش در امیرالمؤمنین علی(ع)، خاتم الاوصیاء و در فاطمه(س)، کوثر ساخت و البته تجلی پایینتر از متجلی است و ثمره این دو تجلی یازده امام است که هرکدام به نحوی نمودار آن حضرت هستند(که این مقام را مجال صحبت پیرامون آن نیست):
«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ‏ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» (رحمان/23-19)
والسلام علی من اتبع الهدی

فهرست منابع مورد استفاده:

قرآن کریم
آموزش فلسفه، استاد محمدتقی مصباح یزدی (2جلد)، سازمان چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ سوم، 1368
انسان در قرآن(مقدمه ای بر جهان بینی اسلامی4):‌ شهيد مرتضی مطهري، انتشارات صدرا، 1373
انسان در افق قرآن: علامه محمد تقی جعفری تبریزی، انتشارات بعثت(مؤسسة القرآن الکریم)، 1361
انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه: استاد علامه حسن حسن زاده آملی، بنیاد نهج البلاغه، 1359، تهران
انسان و قرآن: استاد علامه حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، چاپ اول، 1383، تهران
تفسیر انسان به انسان: استاد عبد الله جوادی آملی، نشر اسراء، چاپ اول، 1384، قم
تسنیم (تفسیر ترتیبی قرآن کریم): استاد عبد الله جوادی آملی، نشر اسراء، چاپ اول، پاییز 1378، قم
دروس معرفت نفس: استاد علامه حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، چاپ دوم، 1383، تهران
رساله فارسی «أنه الحق»، استاد علامه حسن حسن زاده آملی، انتشارات قیام، چاپ دوم، 1379، قم
شرح دفتر دل(از دیوان اشعار استاد علامه حسن زاده آملی): شارح: استاد داود صمدی آملی(2جلد)، انتشارات نبوغ، چاپ چهارم، 1384، قم
شرح مراتب طهارت(از کتاب وحدت از دیدگاه عارف و حکیم)، داود صمدی آملی (2جلد)، انتشارات نور السجاد، چاپ نهم، 1385، قم
نهج الولایة، استاد علامه حسن حسن زاده آملی، انتشارات الف لام میم، چاپ اول، 1383، تهران
وحدت از دیدگاه عارف و حکیم: استاد علامه حسن حسن زاده آملی، انتشارات تشیع، چاپ سوم، 1383، قم
نرم افزار جامع التفاسیر نور- مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی: (التحقيق في كلمات القرآن الكريم: حسن مصطفوی -تفسير كبير(مفاتيح الغيب): امام فخررازى - تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين محمد بن ابراهیم شیرازی - تفسيرالقمي: علی بن ابراهیم قمی - تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم: سید حیدر آملی - مجمع البيان في تفسير القرآن: فضل بن حسن طبرسی - المفردات في غريب القرآن، حسین بن محمد راغب اصفهانی - المیزان فی تفسیر القرآن: علامه سید محمد حسین طباطبایی)
نرم افزار جامع الاحادیث نور- مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی: (إرشادالقلوب‏ - بحارالأنوار - کتاب العین - فلاح‏السائل - الكافي - لسان العرب - مجمع البحرین - وسائل‏الشيعة)
نرم افزار دانشنامه علوی - مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی: (في‏ظلال‏نهج‏البلاغة: محمد جواد مغنیه - شرح‏نهج‏البلاغة: میثم بن علی بن‏ ميثم - شرح‏ نهج البلاغه: سید محمد کاظم قزويني حائری - شرح‏نهج‏البلاغة: ابن ابی الحدید - مفتاح ‏السعادة في ‏شرح ‏نهج ‏البلاغة: سید محمد تقی نقوی قاینی خراسانی - منهاج‏البراعةفي‏شرح‏نهج‏البلاغة: ميرزا حبيب الله‏هاشمى‏خوئي، ج‏19، ص‏316)
نرم افزار نور الحکمة - مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی: (اسفار اربعه: صدر المتألهین محمد بن ابراهیم شیرازی - كشف‏المراد: علامه حلی - نهايةالحكمة: علامه سید محمد حسین طباطبایی)
نرم افزار نور العرفان - مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی: (شرح فصوص: علامه داود قيصرى - الفتوحات المکيه: محيي الدين ابن عربي (دوره4جلدي) - فصوص الحكم: محيي الدين ابن عربي )

پی نوشت ها:

[1]. رحمان/1و2
[2]. ذاريات/56
.[3] مائده/54
[4]. بحارالأنوار ج : 84 ص : 199
[5]. آل‏عمران/ 31
[6]. قصلت/53
[7]. بحارالأنوار ج : 95 ص : 226
[8]. بحارالأنوار ،ج‏2،ص‏32
[9]. مفتاح‏السعادة: سید محمد تقی نقوی قاینی خراسانی، ج‏5 ص‏336
[10]. اسراء/109-107
.[11] قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُعْطِيتُ خَمْساً لَمْ يُعْطَهَا أَحَدٌ قَبْلِي جُعِلَتْ لِيَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ وَ أُحِلَّ لِيَ الْمَغْنَمُ وَأُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ وَ أُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ- وسائل‏الشيعة ج‏3 ص‏350
[12]. شرح دفتر دل(از دیوان علامه حسن زاده آملی): شارح: استاد صمدی آملی
[13]. لسان العرب ج12 ص522
[14]. مجمع البحرین ج6 ص158
[15]. کتاب العین ج5 ص378
[16]. المفردات في غريب القرآن، ص‏722
[17]. نساء/164
[18]. مريم/26
[19]. يس/65
[20]. بقره/75
[21]. آل‏عمران/45
[22]. يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في‏ دينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ000- نساء/171
[23]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏10، ص: 107 و 108
[24]. شرح‏نهج‏البلاغة: ابن‏ميثم، ج 4، صفحه‏ى 172
[25]. في‏ظلال‏نهج‏البلاغة،ج‏3، صفحه‏ى‏71
[26]. كهف/109
[27]. لقمان/27
[28]. اسراء/84
[29]. الأسفارالأربعة: صدر المتألهین، ج‏2، ص‏332
[30]. يس/82
[31]. قمر/50
[32]. عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ - رحمان/2و3
[33]. هود/1
[34]. المیزان فی تفسیر القرآن: استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی، ج2، ص18- 16
[35]. دخان/4-1
[36]. معنى القُرآن معنى الجمع (لسان‏العرب، ج‏1، ص‏128)
[37]. انسان و قرآن: استاد علامه حسن زاده آملی، ص113
[38]. اسراء/106
[39]. فرقان/32
[40]. نهايةالحكمة: علامه سید محمد حسین طباطبایی، ص‏315
[41]. رعد/31
[42]. الكافي ج‏8ص‏386
[43]. اعراف/143
[44]. حشر/21
[45]. الكافى،ج‏8، ص‏386
[46]. نمل/6
[47]. زخرف/4
[48]. اعلى/1
[49]. حديد/4
[50]. بقره/186
[51]. بحارالأنوار ج‏87 ص‏189
[52]. تسنیم(تفسیر ترتیبی قرآن کریم): استاد عبدالله جوادی آملی ، ج2، ص148 و 149
[53]. جاثيه/2
[54]. فصلت/41و42
[55]. تين/4
[56]. نساء/28
[57]. طه/50
[58]. بقره/26
[59]. حج/73
[60]. تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج‏3، ص63
[61]. انسان در افق قرآن: استاد علامه محمد تقی جعفری تبریزی، ص 103- 97
[62]. اسراء/11
[63]. اسراء/100
[64]. كهف/54
[65]. شورى/48
[66]. معارج/21-19
[67]. معارج/27
[68]. عصر/3-1
[69]. انسان در افق قرآن: استاد علامه محمد تقی جعفری تبریزی، ص107
[70]. مؤمنون/14-12
[71]. حجر/28و29
[72] احزاب/72
[73]. اسراء/70
.[74] شمس/7و8
[75]. روم/30
[76]. انبياء/30
[77]. انفال/24
[78]. بقره/179
[79]. جاثيه/13
[80]. دروس معرفت نفس: استاد علامه حسن زاده آملی، ص88 و89
[81]. دروس معرفت نفس، ص 253- اسفار اربعه: صدر المتألهین محمد بن ابراهیم شیرازی، ج8، ص211
[82]. نحل/68
[83]. دروس معرفت نفس: استاد علامه حسن زاده آملی، ص567 و 568
[84]. انسان در قرآن:‌ شهيد مطهري، ص267و268
[85]. رک: آموزش فلسفه: استاد محمد تقی مصباح یزدی، ج2، درس پنجاه و یکم
[86]. نازعات/5
[87]. صافات/164
[88]. تحريم/6
[89]. و قال عليه السّلام: جوهر درّاك محيط بالاشياء من جميع جهاتها عارف بالشّى‏ء قبل كونه فهو علّة الموجودات و نهاية المطالب - مفتاح ‏السعادة في ‏شرح ‏نهج ‏البلاغة، ج 5، صفحه‏ى 24
[90]. الْعَقْلُ مَا اكْتُسِبَ بِهِ الْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَا الرَّحْمَن - بحارالأنوار، ج‏74، ص‏60- در پاسخ سؤال شخصی از امام صادق(ع) که: مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان(الكافي، ج‏1، ص‏11)
[91]. اسفاراربعه، ج‏3، ص‏427-421 - دروس معرفت نفس، ص410 – 408
[92]. همان، ص410
[93]. تسنیم، ج3، ص211
[94]. نهج الولایة: استاد علامه حسن زاده آملی، ص9
[95]. اسفار اربعه، ج ، ص
[96]. ...فَقَالَ جَبْرَئِيلُ تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ - بحارالأنوار، ج‏18، ص‏382
[97]. نجم/8و9
[98]. بحارالأنوار، ج‏55، ص‏5
[99]. بحارالأنوار، ج‏65، ص‏16
[100]. أسفارأربعة، ج‏2، ص 367- تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج‏1، ص:41 و 42
[101]. تفسير القرآن الكريم، ج2،ص366
[102]. همان، ج‏4، ص: 409
[103]. همان، ج‏4، ص: 401
[104]. فصوص الحكم: محيي الدين ابن عربي، ص‏37
[105]. وحدت از دیدگاه عارف و حکیم: استاد علامه حسن زاده آملی، ص7- دروس معرفت نفس، ص631
[106]. شرح فصوص: علامه داود قيصرى، مقدمه‏قيصرى، ص: 72
[107]. همان، ص: 89
[108]. همان، شرح، ص 352
[109]. الفتوحات المکيه: محيي الدين ابن عربي (دوره4جلدي)،ج‏4، ص‏206- شرح فصوص، مقدمه، ص89
[110]. بحارالأنوار ج‏55ص‏39
[111]. شرح فصوص (قيصرى)، شرح، ص310
[112]. همان، مقدمه، ص 118
[113]. نهج الولایة، ص18
[114]. بحارالأنوارج‏16 ص‏405
[115]. شرح فصوص (قيصرى)، شرح، ص352
[116]. الكافي ج‏2 ص‏352
[117]. بحارالأنوار ج‏5 ص‏205
[118]. بقره/30
[119]. ص/26
[120]. الكافي ج‏2 ص‏123
[121]. بقره/23
[122]. اسراء/1
[123]. انفال/41
[124]. كهف/1
[125]. فرقان/1
[126]. زمر/36
[127]. نجم/10
[128]. فرقان/1
[129]. شورى/51
[130]. بحارالأنوار ج‏58 ص‏129
[131]. صف/2و3
[132]. قلم/4
[133]. نساء/80
[134]. بقره/33-31
[135]. تسنیم، ج3، ص162
[136]. يوسف/6
[137]. يوسف/21
[138]. يوسف/101
[139]. يوسف/37
[140]. يوسف/68
[141]. بقره/251
[142]. انبياء/80
[143]. نمل/16
[144]. كهف/65
[145]. كهف/66
[146]. مائده/110
[147]. آل‏عمران/48
[148]. آل‏عمران/59
[149]. نحل/103
[150]. نجم/5-3
[151]. كهف/110
[152]. فرقان/7
[153]. تسنیم، ج3، ص211
[154]. يس/69
[155]. نساء/113
[156]. رحمان/4-1
[157]. علق/5-1
[158]. فاطر/15
[159]. دعای جوشن کبیر
[160]. تفسير كبير (مفاتيح الغيب): امام فخررازى ج‏8 ص 42و43
[161]. الكافي ج‏1 ص‏177
[162]. آموزش فلسفه، ج2، درس چهل و نهم
[163]. تسنيم، ج‏3، ص162
[164]. في‏ظلال‏نهج‏البلاغة،ج‏3، صفحه‏ى‏71
[165]. اسفار اربعه: ج‏2 ص‏332
[166]. بحارالأنوار ج‏1 ص‏97 - أنّ أوّل ما صدر منه تبارك و تعالى في قوس النزول هو حقيقة محمّد الخاتم صلّى اللّه عليه و آله كذلك النهاية في قوس الصعود مقامه صلّى اللّه عليه و آله، قال تعالى: (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى) (تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، ج‏3، ص‏8)
[167]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج‏1، ص: 52
[168]. الميزان في تفسير القرآن، ج‏19، ص: 94
[169]. آل‏عمران/81
[170]. قمر/17
[171]. كشف‏المراد: علامه حلی، صفحه‏ى 364
[172]. بقره/253
[173]. رعد/19
[174]. علق/5-3
[175]. بحارالأنوار ج‏54 ص‏366
[176]. بحارالأنوار ج‏1 ص‏97
[177]. وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبينٍ (انعام/59)
[178]. إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ في‏ إِمامٍ مُبينٍ (يس/12) - َ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ قَامَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ مِنْ مَجْلِسِهِمَا فَقَالَا يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ التَّوْرَاةُ قَالَ لَا قَالَا فَهُوَ الْإِنْجِيلُ قَالَ لَا قَالَا فَهُوَ الْقُرْآنُ قَالَ لَا قَالَ فَأَقْبَلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ هَذَا إِنَّهُ الْإِمَامُ الَّذِي أَحْصَى اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِيهِ عِلْمَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ (بحارالأنوار، ج‏35، ص‏427)
[179]. وَ إِنَّهُ في‏ أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ (زخرف/4)
[180]. وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ (طور/2)
[181]. في‏ رَقٍّ مَنْشُورٍ (طور/3)
[182]. دروس معرفت نفس: ص636 - بحارالأنوار، ج54، ص‏360 (باب‏القلم و اللوح المحفوظ و الكتاب المبين و الإمام المبين و أم الكتاب)
[183].تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج‏1، ص192
[184]. نساء/113
[185]. تفسيرالقمي ج‏2 ص‏343
[186]. أَنَّهُ انْفَتَحَ الْبَيْتُ مِنْ ظَهْرِهِ وَ دَخَلَتْ فَاطِمَةُ فِيهِ ثُمَّ عَادَتِ الْفَتْحَةُ وَ الْتَصَقَتْ وَ بَقِيَتْ فِيهِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَأَكَلَتْ مِنْ ثِمَارِ الْجَنَّةِ فَلَمَّا خَرَجَتْ قَالَ عَلِيٌّ ع السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَهْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ ثُمَّ تَنَحْنَحَ وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون 000(بحارالأنوار، ج‏35، ص‏17)
[187]. بقره/151
[188]. جمعه/2
[189]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏10، ص: 428
[190]. وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد/43)
[191]. بحارالأنوار ج‏89 ص‏20
[192]. تفسیر انسان به انسان: استاد جوادی آملی، ص 165
[193]. انه الحق: استاد علامه حسن زاده آملی ، ص128و129
[194]. هود/46
[195]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏5، ص: 254
[196]. نساء/123
[197]. يونس/52
[198]. اعراف/147
[199]. نمل/90
[200]. قصص/84
[201]. سبا/33
[202]. يس/54
[203]. صافات/39
[204]. طور/16
[205]. دروس معرفت نفس،ص 227
[206]. الكافي ج‏2 ص‏53
[207]. مجادله/11
[208]. انفال/4
[209]. آل‏عمران/163
[210]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 145
[211]. تسنیم، ج2، ص331و332
[212]. طه/125
[213]. حج/46
[214]. فرقان/44
[215]. انعام/10
[216]. إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِنا – الكافي، ج‏4، ص‏549
[217]. فلا شكّ في انّ الآيات القرآنية المنزلة على النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلم لكلّ آية منها ظهرا و بطنا و تفسيرا و تأويلا بل لكلّ واحدة منها كما يظهر من الاخبار المستفيضة سبعة بطون ، و سبعون بطنا. مفتاح‏السعادة، ج‏4، ص 441)
[218]. منهاج‏البراعة في‏شرح‏نهج‏البلاغة: ميرزا حبيب الله‏هاشمى‏خوئي، ج‏19، ص‏316
[219]. حشر/21
[220]. بحارالأنوار، ج‏26، ص‏16
[221]. عنكبوت/43-41
[222]. آل‏عمران/7
[223]. شرح‏ نهج البلاغه: قزويني، ج 1، ص 113
[224]. بحارالأنوار، ج‏26، ص‏16
[225]. آموزش فلسفه، ج1، درس چهل و ششم
[226]. دروس معرفت نفس، ص636
[227]. نهج الولایة، ص9
[228]. ...فَقَالَ جَبْرَئِيلُ تَقَدَّمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَيْسَ لِي أَنْ أَجُوزَ هَذَا الْمَكَانَ وَ لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ - بحارالأنوار، ج‏18، ص‏382
[229]. صافات/164
[230]. مريم/17
[231]. اسراء/84
[232]. اسراء/85
[233]. اسفارأربعه ج‏3 ص‏427
[234]. بحارالأنوار ج‏57 ص 311
[235]. إِذَا عَرَفْتَ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ مِنْ قَلِيلِ الْخَيْرِ وَ كَثِيرِهِ فَإِنَّهُ يُقْبَلُ مِنْكَ (الكافي، ج‏2، ص‏464)
[236]. بقره/257
[237]. شرح‏ نهج البلاغه: قزويني، ج 1، ص113
[238]. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه: استاد علامه حسن زاده آملی، ص47
[239]. بحارالأنوار، ج‏66، ص‏252
[240]. ص/29
[241]. رعد/19
[242]. بحارالأنوار ج‏2 ص‏163
[243]. بقره/253
[244]. بقره/185
[245]. بقره/2
[246]. الكافي ج‏2 ص‏414
[247]. بحارالأنوار، ج‏89، ص‏106
[248]. الكافي، ج‏1، ص‏191
[249]. بحارالأنوار ج‏22 ص‏222
[250]. وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني‏ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ (رعد/43)
[251]. نمل/40-38
[252]. رعد/31
[253]. وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً 000 (اعراف/73)
[254]. إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِك‏000 وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏000(مائده/110)
[255]. بحارالأنوار، ج‏90، ص‏376
[256]. امام باقر(ع): إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ أَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ قَبْلَ خَلْقِ آدَمَ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَامٍ فَهِيَ أَرْوَاحُنَا فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عُدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَمَنْ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةَ عَشَرَ نُوراً فَقَالَ مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ ثُمَّ عَدَّهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَوْصِيَاءُ الْخُلَفَاءُ مِنْ بَعْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ الْمَثَانِي الَّتِي أَعْطَاهَا اللَّهُ نَبِيَّنَا وَ نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَ مَنْبِتُ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ وَ مَصَابِيحُ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ مَوْضِعُ سِرِّ اللَّهِ وَ وَدِيعَةُ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ فِي عِبَادِهِ وَ حَرَمُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ وَ عَهْدُهُ الْمَسْئُولُ عَنْهُ فَمَنْ وَفَى بِعَهْدِنَا فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِ اللَّهِ وَ مَنْ خَفَرَهُ فَقَدْ خَفَرَ ذِمَّةَ اللَّهِ وَ عَهْدَهُ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا وَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْكَلِمَاتُ الَّتِي تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَيْنَهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِي خَلْقِهِ وَ يَدَهُ الْمَبْسُوطَةَ عَلَيْهِمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ وَجْهَهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ تَرَاجِمَةَ وَحْيِهِ وَ أَعْلَامَ دِينِهِ وَ الْعُرْوَةَ الْوُثْقَى وَ الدَّلِيلَ الْوَاضِحَ لِمَنِ اهْتَدَى وَ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ نَزَلَ الْغَيْثُ مِنَ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ وَ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا وَصِيَّةٌ سَبَقَتْ وَ عَهْدٌ أُخِذَ عَلَيْنَا لَقُلْتُ قَوْلًا يَعْجَبُ مِنْهُ أَوْ يَذْهَلُ مِنْهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ (بحارالأنوار، ج‏45، ص‏4) - امير المؤمنين (ع): 000 نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَكْنُونُ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا أَجَابَ نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْمَكْتُوبَةُ عَلَى الْعَرْشِ وَ لِأَجْلِنَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْعَرْشَ وَ الْكُرْسِيَّ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ مِنَّا تَعَلَّمَتِ الْمَلَائِكَةُ التَّسْبِيحَ وَ التَّقْدِيسَ وَ التَّوْحِيدَ (بحارالأنوار، ج‏27، ص‏37) - امام باقر(ع): نَحْنُ الْمَثَانِي الَّذِي أَعْطَاهُ اللَّهُ نَبِيَّنَا مُحَمَّداً ص وَ نَحْنُ وَجْهُ اللَّهِ نَتَقَلَّبُ فِي الْأَرْضِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ وَ نَحْنُ عَيْنُ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ وَ يَدُهُ الْمَبْسُوطَةُ بِالرَّحْمَةِ عَلَى عِبَادِهِ عَرَفَنَا مَنْ عَرَفَنَا وَ جَهِلَنَا مَنْ جَهِلَنَا وَ إِمَامَةَ الْمُتَّقِينَ (الكافي، ص‏1، ص‏143)
[257]. أسفارأربعة، ج‏2، ص 367- تفسير القرآن الكريم: صدرالمتألهين، ج‏1، ص:41 و 42
[258]. انسان و قرآن، ص 129
[259]. وسائل‏الشيعة، ج‏6، ص‏189
[260]. نجم/3و4
[261]. ِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ يَا سَعْدُ تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّ الْقُرْآنَ يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِي أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَيْهَا الْخَلْقُ وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفٍّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأُمَمِ فَيَأْتِي عَلَى صَفِّ الْمُسْلِمِينَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ فَيُسَلِّمُ فَيَنْظُرُونَ إِلَيْهِ ثُمَّ يَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ أَشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِي الْقُرْآنِ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى صَفِّ الشُّهَدَاءِ فَيَنْظُرُونَ إِلَيْهِ الشُّهَدَاءُ ثُمَّ يَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الرَّبُّ الرَّحِيمُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ قَالَ فَيَتَجَاوَزُ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِي صُورَةِ شَهِيدٍ فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ فَيَكْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ وَ يَقُولُونَ إِنَّ هَذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّ الْجَزِيرَةَ الَّتِي أُصِيبَ فِيهَا كَانَتْ أَعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِيرَةِ الَّتِي أُصِبْنَا فِيهَا فَمِنْ هُنَاكَ أُعْطِيَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَأْتِيَ صَفَّ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ فِي صُورَةِ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ فَيَنْظُرُ النَّبِيُّونَ وَ الْمُرْسَلُونَ إِلَيْهِ فَيَشْتَدُّ لِذَلِكَ تَعَجُّبُهُمْ وَ يَقُولُونَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيمُ إِنَّ هَذَا النَّبِيَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ أُعْطِيَ فَضْلًا كَثِيراً قَالَ فَيَجْتَمِعُونَ فَيَأْتُونَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَيَسْأَلُونَهُ وَ يَقُولُونَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ هَذَا فَيَقُولُ لَهُمْ أَ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ فَيَقُولُونَ مَا نَعْرِفُهُ هَذَا مِمَّنْ لَمْ يَغْضَبِ اللَّهُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ فَيُسَلِّمُ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَأْتِيَ عَلَى صَفِّ الْمَلَائِكَةِ فِي سُورَةِ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ فَتَنْظُرُ إِلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ فَيَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ وَ يَكْبُرُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ لِمَا رَأَوْا مِنْ فَضْلِهِ وَ يَقُولُونَ تَعَالَى رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَيْرَ أَنَّهُ كَانَ أَقْرَبَ الْمَلَائِكَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقَاماً فَمِنْ هُنَاكَ أُلْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ ثُمَّ يُجَاوِزُ حَتَّى يَنْتَهِيَ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَيَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ فَيُنَادِيهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَا حُجَّتِي فِي الْأَرْضِ وَ كَلَامِيَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ ارْفَعْ رَأْسَكَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ فَيَرْفَعُ رَأْسَهُ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَيْفَ رَأَيْتَ عِبَادِي فَيَقُولُ يَا رَبِّ مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِي وَ حَافَظَ عَلَيَّ وَ لَمْ يُضَيِّعْ شَيْئاً وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَيَّعَنِي وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّي وَ كَذَّبَ بِي وَ أَنَا حُجَّتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ فَيَقُولُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأُثِيبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَيْكَ الْيَوْمَ أَلِيمَ الْعِقَابِ قَالَ فَيَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِي صُورَةٍ أُخْرَى قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ فِي أَيِّ صُورَةٍ يَرْجِعُ قَالَ فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَيِّرٍ يُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ فَيَأْتِي الرَّجُلَ مِنْ شِيعَتِنَا الَّذِي كَانَ يَعْرِفُهُ وَ يُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ فَيَقُومُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَيَقُولُ مَا تَعْرِفُنِي فَيَنْظُرُ إِلَيْهِ الرَّجُلُ فَيَقُولُ مَا أَعْرِفُكَ يَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَيَرْجِعُ فِي صُورَتِهِ الَّتِي كَانَتْ فِي الْخَلْقِ الْأَوَّلِ وَ يَقُولُ مَا تَعْرِفُنِي فَيَقُولُ نَعَمْ فَيَقُولُ الْقُرْآنُ أَنَا الَّذِي أَسْهَرْتُ لَيْلَكَ وَ أَنْصَبْتُ عَيْشَكَ سَمِعْتَ الْأَذَى وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِيَّ أَلَا وَ إِنَّ كُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَى تِجَارَتَهُ وَ أَنَا وَرَاءَكَ الْيَوْمَ قَالَ فَيَنْطَلِقُ بِهِ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَيَقُولُ يَا رَبِّ يَا رَبِّ عَبْدُكَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ كَانَ نَصِباً فِيَّ مُوَاظِباً عَلَيَّ يُعَادَى بِسَبَبِي وَ يُحِبُّ فِيَّ وَ يُبْغِضُ فَيَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخِلُوا عَبْدِي جَنَّتِي وَ اكْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِكَ عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ فَيُقَالُ لَهُ هَلْ رَضِيتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِيِّكَ فَيَقُولُ يَا رَبِّ إِنِّي أَسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِيدَ الْخَيْرِ كُلِّهِ فَيَقُولُ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي وَ عُلُوِّي وَ ارْتِفَاعِ مَكَانِي لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْيَوْمَ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ مَعَ الْمَزِيدِ لَهُ وَ لِمَنْ كَانَ بِمَنْزِلَتِهِ أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا يَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَا يَسْقُمُونَ وَ أَغْنِيَاءُ لَا يَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا يَحْزَنُونَ وَ أَحْيَاءٌ لَا يَمُوتُونَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ هَلْ يَتَكَلَّمُ الْقُرْآنُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِيعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِيمٍ ثُمَّ قَالَ نَعَمْ يَا سَعْدُ وَ الصَّلَاةُ تَتَكَلَّمُ وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ تَأْمُرُ وَ تَنْهَى قَالَ سَعْدٌ فَتَغَيَّرَ لِذَلِكَ لَوْنِي وَ قُلْتُ هَذَا شَيْ‏ءٌ لَا أَسْتَطِيعُ أَنَا أَتَكَلَّمُ بِهِ فِي النَّاسِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هَلِ النَّاسُ إِلَّا شِيعَتُنَا فَمَنْ لَمْ يَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أَنْكَرَ حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ يَا سَعْدُ أُسْمِعُكَ كَلَامَ الْقُرْآنِ قَالَ سَعْدٌ فَقُلْتُ بَلَى صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ فَقَالَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ فَالنَّهْيُ كَلَامٌ وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْكَرُ رِجَالٌ وَ نَحْنُ ذِكْرُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَكْبَرُ (الكافي، ج‏2، ص‏598-596)
[262]. ص/29
[263]. مزمل/20
[264]. بقره/ 121
[265]. لسان‏العرب، ج‏1، ص‏128
[266]. المفردات في غريب القرآن، ص‏668
[267]. لسان‏العرب، ج‏14، ص‏102
[268]. المفردات في غريب القرآن، ص‏167
[269]. اسراء/109-107
[270]. مریم/58
[271]. زمر/9
[272]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل (الكافي، ج‏1، ص‏12)
[273]. شرح‏نهج‏البلاغة: ابن ابی الحدید، ج‏6، ص‏340
[274]. وسائل‏الشيعة، ج‏6، ص‏189
[275]. فلاح‏السائل: سید ابن طاووس، ص‏173
[276]. واقعه/79-75
[277]. وحدت از دیدگاه عارف و حکیم: استاد علامه حسن زاده آملی، ص45-42
[278]. بقره/21
[279]. آل‏عمران/102
[280]. احزاب/1
[281]. بحارالأنوار ج‏58 ص‏129
[282]. حجر/39و40
[283]. انفال/29
[284]. بقره/2
[285]. بحارالأنوار، ج‏31، ص‏546
[286] . إرشادالقلوب‏ج‏1 ص‏165
[287]. شرح مراتب طهارت: استاد صمدی آملی، ص212
[288]. بقره/257

مقالات مشابه

بررسي تطبيقي انسان شناسي قرآن با انسان شناسي غربي

نام نشریهحسنا

نام نویسندهسیدمصطفی کازرونی

انسان قرآني در انديشه و نهضت امام خميني

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهاحمد قرائی سلطان ابادی

رابطه طهارت انسانی با بطون قرآنی از نگاه سید جلال‌الدین آشتیانی

نام نشریهانسان‌پژوهی دینی

نام نویسندهعلیرضا فاضلی, سیدمحمد حسن حاجی ناجی

مبانی قرآنی معرفت شناسی برنامۀ درسی تربیت سیاسی

نام نشریهپژوهش‌های سیاست اسلامی

نام نویسندهسعید بهشتی, محمدصادق حمیدزاده, حسن ملکی

تبیین مفهوم تقوا از منظر انسان‌شناختی با تأملی در آیات قرآن و دلالت‌های آن در پرورش تقوا

نام نشریهمبانی تعلیم و تربیت

نام نویسندهعلیرضا صادق‌زاده قمصری, ابراهیم طلایی, سمیه رام, محمود مهرمحمدی

سه‌گانه «قرآن، کتاب زندگي»

نام نشریهنقد کتاب اخلاق علوم تربیتی و روان شناسی

نام نویسندهسیدمحمدعلی طباطبایی (مهرداد)

خدا و تاریخ انسان از دیدگاه عهدین و قرآن

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدتقی انصاری‌پور

بررسی و تبیین مفهوم «انسان متعالی» از منظر قرآن کریم

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهرضا علی نوروزی, هاجر کوهی اصفهانی

منظومه باورهای بنیادین انسان سالم از دیدگاه قرآن

نام نشریهفلسفه دین

نام نویسندهمحمدعلی مهدوی‎راد, طلعت حسنی بافرانی

الإنسان فی القرآن

نام نشریهالغدیر

نام نویسندههادی فضل‌الله